مشاوره خانواده - مشاوره تحصیلی

استفاده از مطالب و محتوا با حفظ حقوق مولف و درج آدرس وبلاگ بلامانع است

مشاوره خانواده - مشاوره تحصیلی

استفاده از مطالب و محتوا با حفظ حقوق مولف و درج آدرس وبلاگ بلامانع است

مراحل تحلیل وجودی در روان درمانی «امیل فرانکل»

آیا خدا در نهاد هر انسانی هست؟


    لوگوتراپی در لغت به معنی «درمان از طریق معنا» است و نوعی درمان فعالانه - رهنمودی است که متوجه یاری رساندن به بیمار، خاصه در مراحل بحران زندگی است. این نوع درمان مفروض می گیرد که زندگی معنای بی قید و شرط دارد و این معنا را هرکس، در هرجا و در هر زمان می تواند بیابد و کشف کند. لوگوتراپی یا تحلیل وجودی پس از روانکاوی فروید و روانشناسی فردی آدلر سومین مکتب روان درمانی وین شمرده می شود که توسط ویکتور امیل فرانکل (۱۹۹۷-۱۹۰۵م) متخصص اعصاب و استاد سابق روانپزشکی و فلسفه دانشگاه وین، بنیان گذاشته شد. این نظریه به لحاظ فلسفی ریشه در اگزیستانسیالیسم و پدیدارشناسی و به لحاظ روانشناختی ریشه در روانکاوی و روانشناسی فردی و به لحاظ معنوی ریشه در تعهدی تام و تمام به وجود انسان دارد، همچون موجودی که به طرز تقلیل ناپذیری معنوی است و بر ۳ پیش فرض اساسی استوار است: الف) زندگی در هر شرایطی دارای معناست، ب) انسان اراده معطوف به معنا دارد و این اراده به نیاز مدام انسان با جست وجو نه برای خویشتن، بلکه برای معنایی که به هستی منظور می بخشد، ارتباط می یابد، ج) انسان تحت هر شرایطی از این آزادی بهره مند است که اراده معطوف به معنا را به ظهور رساند و معنایی بیابد. در این مختصر تلاش شده تا گزارش کوتاهی از رأی ویکتور امیل فرانکل در باب ۳ مرحله تحلیل وجودی یا لوگوتراپی (معنا درمانی) ارائه شود.
    
    تحلیل وجودی یا لوگوتراپی، (معنا درمانی) روشی از روان درمانی است، زیرا می خواهد انسان، بویژه انسان روان نژند را به مسئولیت خودآگاه کند. انسان در تحلیل وجودی یا لوگوتراپی بر معنویت یا وجودی بودن (existentiality) آگاه می شود.
    زیرا، به عقیده فرانکل، تنها از منظر معنویت یا وجودی بودن است که می توان انسان را براساس مسئولیت توصیف کرد. بنابراین، در تحلیل وجودی یا لوگوتراپی نه سائقه یا غریزه، نه سائقه های نهادی و نه سائقه های «من» (ego)، بلکه «خود» (self) است که به آگاهی درمی آید. در اینجا «من» نیست که بر نهاد (id) آگاه می شود، بلکه «خود» است که برخود آگاه می شود. به عقیده فرانکل، روان کاوی با برداشتی مکانیستی از انسان، در نهایت او را ماشین واره ای دارای دستگاه روان می پندارد. ولی تحلیل وجودی در مقام لوگوتراپی مفهوم متفاوتی از انسان را در برابر برداشت روان کاوانه از انسان قرار می دهد. این مفهوم نه به ماشین واره ای با دستگاه روان، بلکه به خودگردانی وجود معنوی توجه دارد. با ذکر این مقدمه، یادآور می شویم که تحلیل وجودی یا لوگوتراپی ۳ مرحله دارد. الف) نقطه آغازین، این واقعیت پدیدار شناختی بنیادین است که انسان بودن در خودآگاهی و پاسخگو بودن است و در ترکیبی از این هر دو، یعنی انسان در آگاهی از مسئولیت به اوج می رسد ب) در دومین مرحله، تحلیل وجودی پا به وادی معنویت ناخودآگاه می گذارد ج) تحلیل وجودی در مرحله سوم به دینداری ناخودآگاه در درون ناخودآگاه معنوی دست می یابد.
    الف) تحلیل وجودی در مرحله اول بر آزادی اراده و مسئولیتی که از پس آن می آید، تأکید می کند و از این رو، مبنایی اگزیستانسیالیستی دارد. در واقع، آزادی انتخاب یکی از ابعاد هستی انسان است. عوامل غیرمعنوی، یعنی غریزه، توارث یا اوضاع و احول محیط، چیزی را برای ما تعیین نمی کنند. فرانکل بر این باور است که اگر بخواهیم سلامت روان داشته باشیم، آزادی انتخاب رفتار خود را داریم و باید این آزادی را به کار بریم. کسانی که این آزادی را تجربه نمی کنند متعصبانه یا به جبر باور دارند یا بشدت روان نژند هستند. روان نژند ها راه تحقق استعدادها و در نتیجه رشد و پرورش کامل انسانی خویش را می بندند. البته کافی نیست که احساس کنیم که آزادی انتخاب داریم، بلکه باید مسئولیت انتخابمان را هم بپذیریم. از آنجا که پذیرش مسئولیت به طور قاطع و الزام آوری در لوگوتراپی مستتر است، روش درمانی آن بر این استوار است. «چنان بزی که گویی بار دومی است که زندگی می کنی و در بار اول همان خطا را کرده ای که اینک در حال انجام آنی.» تلاش لوگوتراپی این است که بیمار را از وظیفه مسئولیت پذیری خودآگاه کند. ولی باید او را آزاد بگذارد که خود را در هر مورد مسئول هرکس و هر چیزی که می خواهد بکند. لوگوتراپی انسان را بیش از هر چیز بر مبنای مسئولیتش تعریف می کند. اما انسان پاسخگو کیست؟ لوگوتراپی نمی تواند به این پرسش پاسخ دهد. بیماران خود باید پاسخ ها را بیابند. لوگوتراپی تنها می تواند آگاهی بیمار را نسبت به مسئولیتش ارتقا بخشد و این مسئولیت شامل پاسخگویی به تفسیر زندگی نیز هست. لوگوتراپی را می توان آموزش مسئولیت دانست. تأکید لوگوتراپی بر مسئولیت نه تنها آگاهی روزافزون بیمار را نسبت به مسئولیت خودش برمی انگیزد، بلکه مانع از موعظه درمانگر هم می شود.هم از این روست که فرانکل می گوید: «لوگوتراپی به بیمار هدف نمی دهد. اگر چنین کند دیگر لوگوتراپی نیست.» مسئولیت پذیرش این نکته است که زندگی ما نتیجه انتخاب هایی است که در گذشته کرده ایم و آینده هم با تصمیماتی شکل می گیرد که امروز گرفته ایم.
    ب) در مرحله دوم، تحلیل وجودی پا به عرصه معنویت ناخودآگاه می گذارد و با کشف ناخودآگاه معنوی، شناخت ناخودآگاه آشکار می شود. به باور فرانکل، در این ژرفناهای معنوی ناخودآگاه، انتخاب های وجودی بزرگی انجام می شود. نتیجه آنکه، پاسخگو بودن انسان به سطح ناخودآگاه می رسد؛ بدین سان انسان، افزون بر پاسخگویی آگاهانه باید پاسخگوی ناخودآگاه نیز باشد. برای تقرب به فهم مراد فرانکل از این ادعا، به توضیح دو نوع ناخودآگاه می پردازیم که وی از آنها سخن می گوید به اعتقاد فرانکل، نه تنها ناخودآگاه غریزی، بلکه ناخودآگاه وجودی یا معنوی نیز وجود دارد. پس، از نظر وی، محتوای ناخودآگاه به غریزه ناخودآگاه و معنویت ناخودآگاه تمایز می یابد. وی تذکر می دهد که فروید، تنها غریزه ناخودآگاه را می دید و از آن به صورت «نهاد» سخن می گفت؛ نزد فروید ناخودآگاه، نخست و پیش از هر چیز، مخزن غرایز سرکوب شده است، حال آن که، معنویت نیز می تواند ناخودآگاه باشد. به رأی فرانکل، هستی انسان، هستی معنوی است. با ابتنا بر هستی معنوی، شخصی و وجودی است که انسان بودن یکپارچه می شود: بدین سان، هسته معنوی و فقط هسته معنوی است که یگانگی و تمامیت انسان را تشکیل داده و تضمین می کند تمامیت در این بافت به معنای یکپارچگی تنی، روانی و معنوی است. به اعتقاد فرانکل، این تمامیت ۳ گانه انسان بودن انسان را کامل می کند. «به هیچ روی نمی توان سخن گفتن از انسان را به عنوان صرفاً «کل روان- تنی» توجیه کرد. تن و روان می تواند وحدتی ایجاد کند، یعنی وحدت روانی- فیزیکی، اما این وحدت نماینده تمام انسانیت نیست.
    این تمامیت، بدون معنویت، که زمینه اساسی آن است، نمی تواند وجود داشته باشد. تا زمانی که از تن و روان سخن بگویم، تمامیت ما رخت بربسته است.» فرانکل بر آن است که تحلیل وجودی یا لوگوتراپی با کشف ناخودآگاه معنوی، از بلایی که روان کاوی به آن مبتلاشده بود، یعنی از نهادی کردن ناخودآگاه مصون مانده است.
    ج) تحلیل وجودی در مرحله سوم، به کشف دینداری ناخودآگاه در درون ناخودآگاه معنوی نایل می شود. فرانکل می گوید: این دینداری ناخودآگاه را، که با تحلیل پدیدارشناختی نشان داده ام، باید در ربط و نسبتی نهان با تعالی فطری انسان فهمید. چنانچه کسی ترجیح دهد، می تواند این ربط و نسبت را بر حسب ارتباط میان خود متدانی (The immanent self) و یک توی متعالی (Transcendentthou) فهم کند. هر قدر خواهان طرح ریزی و تدوین این رابطه به عنوان جزئی یگانه از ناخودآگاه باشیم، بازهم با چیزی مواجه هستیم که من آن را «ناخودآگاه متعالی» اصطلاح کرده ام. این مفهوم به این معناست که انسان همیشه- حتی در سطح ناخودآگاه- در ارتباطی آگاهانه با تعالی قرار دارد. اگر شخص اشارتگر آگاهانه یک چنین ارتباطی را خدا بنامد، شایسته است که از یک خدای ناخودآگاه، سخن براند این سخن به این معناست که خدا برای انسان و همچنین رابطه انسان با خدا می تواند ناخودآگاه باشد. شاید مهمترین وظیفه درمانگر، یاری رساندن به مراجعه کننده در کشف دوباره دینداری نهانی باشد که در همه ما وجود دارد. فرانکل بر این نکته تأکید بسیار می نهد که رابطه ناخودآگاه انسان با خدا عمیقاً شخصی است. «خدای ناخودآگاه» را نمی توان به نادرست همچون نیروی غیرشخصی که در انسان فعال می شود، پنداشت. به اعتقاد او این برداشت غلط همان اشتباه بزرگی است که یونگ اسیر آن شد. اعتبار کشف عناصر مشخصاً دینی را باید به یونگ داد. با این حال، به اعتقاد فرانکل، یونگ جای صحیح این دینداری ناخودآگاه انسان را نیافت و نتوانست خدای ناخودآگاه را در حوزه شخصی و وجودی قرار دهد. در عوض، آن را به حوزه غرایز و سوائق نسبت داد که در آنجا دینداری ناخودآگاه دیگر موضوعی اختیاری نبود. فرانکل می گوید: به اعتقاد یونگ، در درون انسان چیزی دینی وجود دارد، اما در این صورت دیگر انسان دینی نیست. چیزی در درون انسان او را به سوی خدا می راند، اما او انتخاب نمی کند و پاسخگو نیست. نزد یونگ دینداری ناخودآگاه مقید به سر نمون های دینی متعلق به ناخودآگاه جمعی است. یونگ بر آن است که دینداری ناخودآگاه چندان ربطی به تصمیم شخصی ندارد، بلکه فرآیندی اساساً غیرشخصی، جمعی و سر نمونی است که در انسان روی می دهد، اما فرانکل بر این باور است که دینداری دقیقاً از آن رو نمی تواند در اصل از ناخودآگاه جمعی برآمده باشد که دین متضمن شخصی ترین تصمیمات انسان است، هرچند که فقط در سطح ناخودآگاه باشد.
منبع: روزنامه ایران  شماره 3768 1/8/86  صفحه 10 (فرهنگ و اندیشه)

ناامیدی، دشمن یادگیری

آیا تا به حال با خود فکر کرده اید که چگونه می توانید بهترین نتیجه را از درس خواندن خود بگیرید. افراد زیادی درس می خوانند اما نمره خوبی از امتحانات نمی گیرند. دانش آموزان زیادی هم برای درک مطلبی باید وقت زیادی صرف کنند و در حقیقت سرعت یادگیری آنها کم است. مطلب زیر که برگرفته از سایت فریا است نکاتی برای دستیابی به نتیجه دلخواه در امتحانات، ارائه روش هایی بسیار ساده در بالا بردن سرعت یادگیری، حفظ کردن و مطالعه را ذکر کرده است.
- در فواصل زمانی کوتاه اما پیوسته درس بخوانید: آمار نشان داده که ذهن انسان در زمان های کوتاه و مکرر بسیار متمرکزتر از زمان های طولانی عمل می کند. بنابراین حتی اگر فقط ده دقیقه برای درس خواندن فرصت دارید، آن را به فواصل زمانی کوتاه تر تقسیم کنید. همچنین بهتر است پس از هر 10 دقیقه درس خواندن به خودتان استراحت بدهید. از آنجا که مغز انسان به منظور «ساخت پروتئین» و تجدید نیرو به زمان نیازمند است، این روش کارایی بسیاری دارد. زمان استراحت به مغز فرصت جذب آموخته ها را می دهد، درمقابل درس خواندن برای مدت زمان طولانی نه تنها کسالت آور است، بلکه باعث خستگی، ایجاد استرس و گیج شدن می شود، درنتیجه قدرت یادگیری را کاهش می دهد.
- با خیالی آسوده استراحت کنید: اگر زمان شما اجازه می دهد به منظور تجدید قوا، یک روز کامل را به استراحت بگذرانید. با این کار ممکن است احساس عذاب وجدان کنید و مرتبا با خود بگویید: «باید امروز را هم درس می خواندم» و زمان گرانبهایی را که به استراحت تخصیص داده اید، با استرس سپری کنید. اما همانطور که در بالا اشاره شد، فراموش نکنید که در حالت استرس مغز اطلاعات جدید را جذب نمی کند. یک روز را به فراغت بگذرانید و احساس بدی از درس نخواندن خود نداشته باشید.
- وضعیت جسمی خود را در نظر بگیرید: در زمان هایی که خسته، عصبانی، حواس پرت و شتاب زده هستید درس نخوانید. زمانی که مغز انسان در حالت آرامش است، مانند یک اسفنج اطلاعات را جذب می کند، برعکس زمانی که استرس دارید، تلاش شما برای یادگیری بی فایده است، زیرا در چنین حالتی مغز اطلاعات را دفع می کند. هیچگاه در زمانی که فکر شما به چیزهای دیگری مشغول است، خود را مجبور به درس خواندن و یادگیری نکنید، این کار چیزی جز اتلاف وقت نیست.
- درس ها را در همان روز مرور کنید: زمانی که چیز جدیدی یاد می گیرید، سعی کنید در همان روز نکات مهمش را دوره کنید. با گذشت چند روز، برای یادآوری آن مطالب به تلاش بیشتری نیاز خواهید داشت. به هر حال یک مرور سریع در انتهای روز، باعث ماندگاری بیشتر در مغز و یادآوری آسان تر مطالب خواهد بود.
- مرحله به مرحله پیش بروید: ممکن است باور نداشته باشید که همیشه از کل به جز» و از بزرگ به کوچک رسیدن، روش کارایی در امر یادگیری در سنین مختلف است. در زمان درس خواندن ابتدا سعی کنید یک درک کلی از مطلب داشته باشید سپس وارد جزییات شوید، با این روش امکان موفقیت شما بیشتر می شود.
- محیطی مناسب برای درس خواندن فراهم کنید: همیشه فراهم کردن محیط مناسب برای درس خواندن را در اولویت اول قرار دهید. به طور مثال اگر به سکوت احتیاج دارید، تمام سعی تان را برای ایجاد یک مکان دور از سر و صدا برای موفقیت در درس خواندن، به کار بگیرید.
- میزان خستگی مغزتان را در نظر داشته باشید: کاملا طبیعی است که گاهی مغز انسان در اثر خستگی، مطالب را فراموش می کند، این امر هرگز بدان معنا نیست که شما آدم کودنی هستید، به جای عصبانی شدن، سعی کنید چنین حالتی را پیش بینی کنید و با آن کنار بیایید. تصور کنید که مغز شما لایه های اطلاعات را به ترتیب روی هم می چیند، با قرار گرفتن اطلاعات جدید در سطوح بالا، اطلاعات لایه های پایین تر کهنه شده و به آسانی قابل دسترس نخواهند بود، بنابراین به فراخوانی شما دیرتر جواب می دهند، مرور کردن، تنها روش جلوگیری از چنین پیشامدی است.
- با برنامه ریزی مناسب، درس خواندن را به عادت تبدیل کنید: عموما اگر ساعات مشخصی از روز را برای درس خواندن برنامه ریزی کنید، خیلی زود به آن عادت خواهید کرد. بدون تخصیص ساعات مشخصی از روز، ممکن است هیچگاه وقت درس خواندن پیش نیاید. یک روش مناسب برای این کار یادداشت کردن زمان در دفتر روزانه است، درست مثل اینکه از پزشک وقت گرفته اید، مثلا در دفتر یادداشت خود بنویسید: «2 تا 4 بعدازظهر- درس خواندن»
- هدف داشته باشید: یکی از دلایل اصلی که باعث می شود افراد به اهداف خود نرسند این است که معمولا آنها را دست نیافتنی می پندارند. در صورتی که با برنامه ریزی و مدیریت صحیح می توان به کلیه اهداف خود دست یافت. کافی است سعی کنید فرق بین اهداف کوتاه مدت و بلند مدت خود را دریابید، اهداف بلند مدت را مانند یک رویا در ذهن بپرورانید و نگه دارید، در عین حال فعالیت های روزانه زندگی را به اهداف کوتاه مدت اختصاص دهید.
- ناامیدی، دشمن یادگیری است: افرادی که دائما خود را به دلیل کندی در یادگیری سرزنش می کنند، حتی اگر پیشرفتی مناسب و قوه یادگیری بالایی داشته باشند، همواره در استرس به سرمی برند. درمقابل افرادی که به خود و سرعت یادگیریشان اطمینان دارند، حتی اگر از هوش و استعداد کمتری نسبت به گروه قبل برخوردار باشند، نتیجه کارشان بهتر است، زیرا این افراد انرژی خود را صرف نگرانی و حساسیت های بی مورد نکرده، آهسته و پیوسته پیش می روند.
نکاتی چند درمورد روش های صحیح مطالعه
بارها شنیده ایم که دانش آموز یا دانشجویی می گوید: «دیگرحال و حوصله خواندن این کتاب را ندارم.» و یا «10 بار خواندم و تکرار کردم ولی بازهم یاد نگرفتم.» در این موارد مشکل چیست؟ آیا باید ده ها بار درس را تکرار کرد تا یاد گرفت؟ مطمئنا اگر چنین باشد، مطالعه کاری سخت و طاقت فرسا است. اما چنین نیست. واقعیت این است که این گروه از فراگیران، روش صحیح مطالعه را نمی دانند و متاسفانه در مدرسه و دانشگاه هم چیزی راجع به چگونه درس خواندن نمی آموزند. یادگیری و مطالعه، رابطه ای تنگاتنگ و مستقیم با یکدیگر دارند، تا جایی که می توان این دو را لازم و ملزوم یکدیگر دانست. برای اینکه میزان یادگیری افزایش یابد باید قبل از هرچیز مطالعه ای فعال و پویا داشت شیوه صحیح مطالعه، چهار مزیت عمده زیر را به دنبال دارد:
- زمان مطالعه را کاهش می دهد.
- میزان یادگیری را افزایش می دهد.
- مدت نگهداری مطالب در حافظه را طولانی تر می کند.
- به خاطرسپاری اطلاعات را آسان تر می سازد.
برای داشتن مطالعه ای فعال و پویا نوشتن نکات مهم درحین خواندن ضروری است تا برای مرور مطالب، دوباره کتاب را نخوانده و در زمانی کوتاه از روی یادداشت های خود مطالب را مرور کرد. یادداشت برداری، بخشی مهم و حساس از مطالعه است که باید به آن توجهی خاص داشت. چون موفقیت شما را تا حدودی زیاد تضمین خواهد کرد و مدت زمان لازم برای یادگیری را کاهش خواهد داد. خواندن بدون یادداشت برداری یک علت مهم فراموشی است.
شش روش مطالعه
- یادداشت برداری: خواندن بدون نوشتن، روش نادرست مطالعه است. مطالعه فرآیندی فعال و پویا است وبرای نیل به این هدف باید از تمام حواس خود برای درک صحیح مطالب استفاده کرد. باید با چشمان خود مطالب را خواند، باید درزمان مورد نیاز مطالب را بلند بلند ادا کرد و نکات مهم را یادداشت کرد تا هم با مطالب مورد مطالعه درگیر شده و حضوری فعال و همه جانبه در یادگیری داشت و هم درهنگام نیاز، خصوصا قبل از امتحان، بتوان از روی نوشته ها مرور کرد و خیلی سریع مطالب مهم را مجددا به خاطر سپرد.
- خط کشیدن زیر نکات مهم: این روش شاید نسبت به روش قبلی بهتر است ولی روش کاملی برای مطالعه نیست چرا که در این روش بعضی از افراد به جای آنکه تمرکز و توجه برروی یادگیری و درک مطالب داشته باشند ذهنشان معطوف به خط کشیدن زیر نکات مهم می گردد. حداقل روش صحیح خط کشیدن زیر نکات مهم به این صورت است که ابتدا مطالب را بخوانند و مفهوم را کاملا درک کنند و سپس زیر نکات مهم خط بکشند نه آنکه درکتاب بدنبال نکات مهم بگردند تا زیر آن را خط بکشند.
- حاشیه نویسی: این روش نسبت به دو روش قبلی بهتر است ولی بازهم روشی کامل برای درک عمیق مطالب و خواندن کتب درسی نیست ولی می تواند برای یادگیری مطالبی که از اهمیتی چندان برخوردار نیستند مورد استفاده قرار گیرد.
- خلاصه نویسی: در این روش شما مطالب را می خوانید و آنچه را که درک کرده اید به صورت خلاصه برروی دفتری یادداشت می کنید که این روش برای مطالعه مناسب است و از روش های قبلی بهتر می باشد چرا که در این روش ابتدا مطالب را درک کرده سپس آنها را یادداشت می کنید اما باز هم بهترین روش برای خواندن نیست.
- کلیدبرداری: کلیدبرداری روشی بسیار مناسب برای خواندن و نوشتن نکات مهم است. در این روش شما بعد از درک مطالب، به صورت کلیدی نکات مهم را یادداشت می کنید و در واقع کلمه کلیدی کوتاهترین، راحتترین، بهترین و پرمعنی ترین کلمه ای است که با دیدن آن، مفهوم جمله تداعی شده و به خاطر آورده می شود.
- خلاقیت و طرح شبکه ای مغز: این روش بهترین شیوه برای یادگیری خصوصا فراگیری مطالب درسی است. در این روش شما مطالب را می خوانید بعد از درک حقیقی آنها نکات مهم را به زبان خودتان و به صورت کلیدی یادداشت می کنید و سپس کلمات کلیدی را برروی طرح شبکه ای مغز می نویسید «در واقع نوشته های خود را به بهترین شکل ممکن سازماندهی می کنید و نکات اصلی و فرعی را مشخص می کنید» تا در دفعات بعد به جای دوباره خوانی کتاب، فقط به طرح شبکه ای مراجعه کرده و با دیدن کلمات کلیدی نوشته شده برروی طرح شبکه ای مغز، آنها را خیلی سریع مرور کنید. این روش درصد موفقیت تحصیلی شما را تا حدود بسیار زیادی افزایش می دهد و درس خواندن را بسیار آسان می کند و بازده مطالعه را افزایش می دهد.

 

فرزندان طلاق، بازنده‌های اول ماجرا

 

همشهری امارات: خبر ساده است و واضح. نمونه عینی این خبر را آنقدر در اطرافمان دیده‌ایم که دیگر برایمان عجیب نیست
 

 اگر پایگاه خبری نیوکرالا، خبر از آن دهد که در ایالت پن آمریکا پدران طلاق، از برقراری ارتباط با فرزندان خود بی‌بهره‌اند و 71 درصد از فرزندان طلاق تنها با مادر خود ارتباط صمیمانه‌ای دارند.
کارشناسان این ماجرا را ربط می‌دهند به فشارهای شدیدی که بر روی فرزندان طلاق است و همین موجب شکاف عمیق بین کودکان و پدران می‌شود که این موضوع تا زمان بزرگسالی کودکان هم ادامه پیدا می‌کند.

 در این میان، کودکانی که به پدرشان گرایش پیدا می‌کنند و ارتباط خوبی با او دارند، جزو استثناهایی محسوب می‌شوند که از سر عاطفی بودن، به پدر گرایش دارند. این عده به همان اندازه هم در رابطه با مادر خود احساساتی عمل می‌کنند و اغلب با مادرشان هم ارتباط عاطفی عمیقی دارند.
دکتر حسین اسکندری، روانشناس، در این باره می‌گوید: به طور طبیعی مادر در خانواده قطب محبت تلقی می‌شود. بگذریم از خانواده‌هایی که این نقش در مورد مادر صادق نیست و استثنا هستند. اما در کل، این مادر است که از کودکی پاسخگوی مستقیم نیازهای جسمی و عاطفی کودک خود بوده و کودک او را مسئول مستقیم محبت در خانواده می‌داند. در مقابل پدر معمولا با جا شدن در چهارچوب‌های اجتماعی و درگیر شدن در تامین مادی خانواده، به طور غیر مستقیم نیازها را برطرف می‌کند و به همین دلیل در حاشیه قرار می‌گیرد.
دکتر اسکندری همین نقش‌های خانوادگی را مسئول مستقیم رابطه غیر صمیمانه کودک با پدر می‌داند و ادامه می‌دهد: در مقابل کودکان، این ضعف پدران است که مسئولیت را کامل به مادر واگذار می‌کنند و از محبت کردن به کودک خود امتناع دارند.

 بسیاری از پدران خانواده‌های طلاق گرفته، موقع محبت کردن که می‌شود، مادر را والد بچه می‌دانند و پای مسائل خشن حقوقی که به میان می‌آید، بچه را از آن خود می‌دانند. به این ترتیب خودشان کودک را از نظر عاطفی به سمت مادر هل می‌دهند و تصویر منفی از پدر را دامن می‌زنند. همین سرآغاز آسیب‌های روانی زیادی است که به بچه‌های طلاق وارد می‌آید. چه در خانواده‌های آشفته و چه در خانواده‌های از هم پاشیده.

طلاق خاموش؛ کودکان خاموش
مطالعات و تحقیقات روانشناسان نشان می‌دهد کودکانی که با پدر و مادر ناسازگار و بداخلاق زندگی می‌کنند، در معرض آسیب‌های بیشتری قرار دارند. کودکان شاهد احترام متقابل بین پدر و مادر نیستند و محبت و عاطفه جای خود را به پرخاشگری داده است. در این شرایط، دور از انتظار نیست که کودکان هم مثل والدین، برای تحمل شرایط، به کناره گیری از روند زندگی عادی روی بیاورند و به گفته آسیب شناسان اجتماعی بیشترین افراد بزهکار جامعه را تشکیل دهند.
دکتر حسین فرجاد، آسیب شناس اجتماعی و مدرس دانشگاه تهران در این رابطه می‌گوید: «بررسی وضعیت کودکان بزهکار نشان می‌دهد در خانه‌هایی که والدین به طور مستمر با یکدیگر درگیری دارند، نبود روابط عاطفی بین والدین و خشونت، عاملی اصلی در بزهکاری نوجوانان و جوانان محسوب می‌شود.»
او ادامه می‌دهد: «فشارهای روانی، مشکلات خانوادگی و درگیری‌های والدین، جوانان را به سوی پرخاشگری می‌کشاند. به خصوص این که در برخی خانواده‌ها روابط نزدیکی میان پدر و مادر و فرزندان وجود ندارد به همین علت جوانان فشارهای روانی خود را به صورت پرخاشگری در جامعه بروز می‌دهند.»
این شاید مستقیم‌ترین نتیجه جدایی خاموش پدر و مادر باشد که دامن فرزندان را هم می‌گیرد. طلاق خاموش به عنوان یک طلاق غیر رسمی، موذیانه در کمین روابط همسران نشسته است و شاید بی‌راه نباشد اگر بگوییم اصلی‌ترین قربانیان خود را از میان فرزندان خانواده‌ها انتخاب می‌کند.
دکتر فرجاد می‌گوید: «طلاق عاطفی یا طلاق خاموش، جدایی اعلام نشده بین زن و شوهری است که زیر یک سقف زندگی می‌کنند، خانواده‌اند، ‌اما بیگانه از هم‌اند و حتی وجود فرزندان هم این جدایی و بیگانگی را از بین نمی‌برد. در این شرایط زندگی زن و شوهر در زیریک سقف از خانه محیطی نا امن می‌سازد و در این وضعیت بچه‌ها به علت تنش و ناامنی موجود در خانه، نه آرام هستند و نه آرامش دارند و در چنین شرایطی است که والدین تصمیم می‌گیرند آرامش از دست رفته خود و فرزندانشان را با جدا شدن از هم به زندگی برگردانند. غافل از اینکه طلاق کاری‌ترین تیری است که به سمت آینده فرزندشان پرتاب می‌کنند.»
آمارها را که ورق می‌زنیم، فرزندان والدین طلاق گرفته را 2 برابر بیشتر از سایر بچه‌ها دچار رکود فعالیت می‌بینیم. به گزارش پایگاه خبری آبزرور، یک گروه از محققان کانادایی که روی 4هزار و 784 کودک 2 تا 7 ساله آزمایش‌ می‌کردند، دریافتند که 82 درصد از کودکانی که با طلاق والدین مواجه بوده‌اند، با خطر کاهش فعالیت و افت عملکرد روبرو هستند.
اما تاثیر جدایی پدر و مادر به همین جا ختم نمی‌شود؛ ترس بدون دلیل، بی‌خوابی، اضطراب و کم‌رویی، اختلال در تغذیه، لکنت زبان، عقب ماندگی درسی، پناه بردن به مواد مخدر، شکست در زندگی آینده، شب ادراری، انزواجویی و عزلت طلبی، احساس حقارت، احساس ناکامی و شکست، دستاوردهای دیگر طلاق والدین هستند.
تحقیقات پژوهشگران ایالات متحده بر روی بزهکاران ایالت کالیفرنیا ثابت کرده است که ۸۰ درصد از کودکان تبهکار در کالیفرنیا، فرزند خانواده‌هایی بوده‌اند که در آن‌ها طلاق رخ داده است. این مسأله به قدری پراهمیت است که جرم شناسان به قاطعیت خانواده نابسامان را در گرو عوامل جرم‌زا قرار می‌دهند.
دکتر اسکندری در این باره می‌گوید: «طلاق به طور مستقیم و یا غیرمستقیم منجر به بزهکاری کودکان می‌شود. چرا که وجدان اخلاقی و شخصیت فرزند به شدت تحت تأثیر شخصیت والدین قرار دارد و بعد اجتماعی‌تر رفتارهای نامناسب والدین، به شکل بزهکاری نمود پیدا می‌کند.»
در طول 30 سال گذشته، هر سال یک میلیون کودک شاهد طلاق والدین خود بوده‌اند و پیش‌بینی می‌شود این رقم در آمریکا تا چند سال آینده به حدی بالا برود که از هر 10 کودک، یکی شاهد سه طلاق یا بیشتر باشد. تعداد کمی از کودکان با والدین واقعی خود بزرگ خواهند شد و در سن بلوغ شاهد از هم پاشیدگی خانواده‌شان خواهند بود.

من و تو مسئولیم!
اگر فرزندتان زیاد دچار شب ادراری می‌شود، اگر مسئولان مدرسه او مدام از دعوا و مرافعه راه انداختنش شکایت می‌کنند و از عدم پیشرفت تحصیلی او گلایه دارند، احتمالا بیشتر از آن که فرزندتان نیازمند توبیخ باشد، باید از خودتان گلایه کنید. اتفاقا اینجا جایی است که باید یک جوالدوز به خودتان بزنید و یک سوزن به کودکتان! رفتارهای ناسازگارانه کودک، تنها زنگ خطری است که انعکاسی از رفتار والدین محسوب می‌شود.
حس عدم امنیت در کودکان و شرمندگی از بازگو کردن شرایط خانواده، سرزنش کردن خود، احساس غم و درد و افسردگی، شرایطی هستند که طلاق رسمی و غیر رسمی والدین می‌تواند در کودکان به وجود آورد و نتیجه آن، روی عملکرد تحصیلی و روابط اجتماعی کودک نمودار شود.
دکتر اسکندری می‌گوید: «طلاق حس عدم امنیت را در کودکان تقویت می‌کند. بعضی از بچه‌های طلاق از حس عمیق ناتوانی رنج می‌برند و دچار کاهش اعتماد به نفس و افت عملکرد می‌شوند. بچه‌های کوچکتر بعضی وقت‌ها فکر می‌کنند که والدین در فکر ترک آنها هستند و این حس ناامنی آنها را تشدید می‌کند. در گیری والدین هم استرس و اضطراب بچه‌ها را شدت می‌بخشد. در این میان واکنش بچه‌های بزرگتر عموما انزوا و خلوت است که خود گواه دیگری بر ترس و نگرانی آنهاست. خشم هم یکی دیگر از مظاهر رفتاری است که کودکان به خصوص در مدارس ابتدایی از خود نشان می‌دهند. خشم بچه‌ها گاه با زیر سوال بردن قوانین خانه و یا وظایفشان جلوه گر می‌شود. بچه‌های بزرگتر گاهی آشکارا والدین را شماتت می‌کنند و گاهی هم در شکل فعال، فرزندان طلاق با بچه‌های دیگر به زد و خورد می‌پردازند.»

طلاق موفق
آبی که ریخته، دیگر ریخته است! والدینی که با یکدیگر سازش ندارند، با هم بودنشان همانقدر خطرناک است که با هم نبودنشان! در این شرایط شاید تنها راه پناه بردن به راه آخر باشد و تلاش برای کم کردن اثرات مخرب آن.
دکتر «لویس اسپرت» روان شناس عقیده دارد، یک زن و شوهر ممکن است نتوانند زندگی زناشویی موفقی داشته باشند ولی با تدبیر و از خودگذشتگی می‌توانند به یک طلاق موفق دست پیدا کنند.
او می‌نویسد: در خانواده‌های طلاق هم می‌توان روش‌هایی را در پیش گرفت تا فرزندان دچار کمترین آسیب و ضربه روحی و شخصیتی بشوند و رابطه بهتری با والد دور از خود برقرار کنند. مثلا والدین باید در نظر داشته باشند که نسبت به شوهر یا همسر طلاق گرفته خود حداقل پاره‌ای از مواقع ولو در ظاهر، نرمش و انعطاف به خرج دهند و احساسات منفی خود را کنترل کنند. یعنی از همسر جدا شده بدگویی نکنند و باعث تحریک فرزند خود بر ضد او نشوند. علاوه بر این در بسیاری از خانواده‌های طلاق، دیده شده که کودک را به عنوان حربه و سلاحی بر ضد همسر خود و به منظور انتقام گرفتن از او مورد استفاده قرار می‌دهند؛ پذیرفتن این نفرت اجباری و تحمیلی در احساسات، در تمام ابعاد زندگی کودک مثل شیوه زندگی، شخصیت، برخورد با دیگران و حتی تحصیل و هوش کودک اثرات ناگوار و مخربی به جا می‌گذارد و حتی ممکن است کودک قبل از هر کس دیگر نسبت به شخص خود و زندگی کینه و نفرت پیدا کند.

 
لینک خبر: http://www.hamshahrionline.ir/News/?id=45970

اهمیت خانواده

خانواده واهمیت آن: نوزاد در خانواده به دنیا می‌آید و اولین تعاملات خود را با محیط آغاز می‌کند. در این کانون اولیه اولین تأثیر و تأثرات متقابل آغاز می‌شود و کودک کم کم در فرآیند رشد و اجتماعی قرار می‌گیرد. همانطور که روان شناسان معتقدند سالهای اولیه کودکی نقش بسزایی در رشد شخصیت و آینده او دارد. بیشتر طرحواره‌ها و شناختهای کودک از خود ، اطرافیان و محیط در این دوران شکل می‌گیرد. میزان سلامت جسمانی و روانی کودک بسته به ارتباطی است که خانواده با وی دارد و تا چه حد تلاش می‌کند نیازهای او را برآورده سازد. کودکانی که در این سنین از لحاظ عاطفی و امنیتی در خانواده تأمین نمی‌شوند به انواع مشکلات مبتلا می‌شوند. مشکلات این کودکان اغلب با شیطنتها ، دروغگوییها و حرف نشنیدنهای ساده شروع می‌شود و با توجه به وضع نابسامان خانواده به بزهکاریها و دوران نوجوانی دوران حساس است. بطوری که در کنار سایر تحولات و تغییراتی که از جنبه‌های جسمانی و روانی در فرد اتفاق می‌افتد، ویژگی مشترک و مهم دیگر آن دوران ، استقلال طلبی نوجوان در خانواده است. نوجوان می‌خواهد به طریقی رشد استقلال خود را به خانواده ثابت کند و بر این اساس شروع به ایجاد فاصله بین خود و خانواده می‌کند و به گروه همسالان نزدیک می‌شود. در صورتی که خانواده در این دوران به کارکردهای اساسی خود آشنایی نداشته باشد و همچنین با ویژگیهای دوران نوجوانی آشنا نباشد، نخواهد توانست عملکرد تربیتی خود را به نحو احسن ایفا نماید. و چه بسا که اقدامات نادرست از سوی خانواده ، فضای نامناسب موجود در خانواده و غیره ، بیشتر و بیشتر نوجوان را از محیط خانواده دور ساخته و در صورتی که خانواده در گذشته نیز کارکرد تربیتی خود را به شیوه درست اعمال نکرده باشد و فرد از پختگی فکری کاملی برخوردار نباشد با گرایش به زمینه‌های ناسازگارانه مثل عضویت در گروههای افراطی و سایر زمینه‌ها مشکلات فردی و اجتماعی زیادی را به بار خواهد آورد. سخت گیری زیاد والدین و خانواده در این دوران و همچنین سهل‌ گیری و آزاد گذاری آنها فرزند را موجودی سرکش ، طغیانگر و متزلزل بار خواهند آورد. از این گذشته این دوران ، دوران الگو گیری و همانند سازی و لازم است خانواده الگوهای مناسبی را برای نوجوان خود فراهم سازند. میزان حضور خانواده در اجتماع نیز در این اهمیت بسزایی دارد. هابز معتقد است که بسیاری از نوجوانان پریشان حال و آشفته به خانواده‌هایی تعلق دارند که از زندگی اجتماعی مجزا و بیگانه‌اند. خانواده در عین حال که کوچکترین واحد اجتماعی است، مبنا و پایه هر اجتماع بزرگ است. افراد سالم جامعه ، افراد موفق و افراد فعال اجتماعی از داخل خانواده‌های سالم بیرون آمده‌اند و افراد ناسالم پرورش یافته خانواده‌های ناسالم هستند. انحرافات خانواده ، عدم سلامت روانی خانواده ، مشکلات اقتصادی و اجتماعی خانواده از لحاظ تأثیری که روی اعضاء خود دارد جامعه را تحت تأثیر قرار می‌دهد. افراد پیوند میان خانواده و اجتماع هستند. افراد پرورش یافته در خانواده وارد اجتماع می‌شوند و ویژگیهای سالم یا ناسالم خود را که در خانواده دریافت کرده وارد اجتماع می‌کنند. از این لحاظ سلامت یک جامعه به سلامت خانواده‌های آن وابسته است. خانواده به عنوان یک کانون مهم از اهمیت ویژه‌ی در دوران مختلف رشدی و به ویژه در دوران نوجوانی برخوردار است. نوع روابط موجود در خانواده ، شیوه‌های تربیتی والدین ، شرائط و امکانات مختلف اقتصادی ، فرهنگی و ... خانواده ، تمام ویژگیهای نوجوانی را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. بطوری که نوجوانهای مختلف ویژگیهای این دوران را بر اساس تفاوتهایی که از لحاظ خانوادگی با یکدیگر با شدتهای متفاوتی دارا هستند. شیوه سازگاری آنها ، با تغییرات حاصل از بلوغ در آنها متفاوت است و طول زمان نوجوانی و ورود به مرحله بزرگسالی در خانواده‌های مختلف متفاوت است. در خانواده‌هایی که شرائط مناسبی برای این دوران بحرانی مهیا می‌کنند، فرزندان با ایمنی بیشتری این دوران را می‌گذرانند. مشکلات نوجوانی کمتری را شاهد هستند و سریعتر از بقیه به پختگی و کمال فکری ، عاطفی و اجتماعی می‌رسند. در حالی که در خانواده‌های نابسامان ، خانواده‌های زیاد سخت‌گیر و یا برعکس آسان گیر دشواریهای دوران بلوغ بیشتر بوده و اغلب رسیدن به یک هویت کامل فکری ، عاطفی و اجتماعی با تاخیر همراه است. رابطه والدین با نوجوان یکی از تدابیری که در جهت بهبود ارتباط با نوجوانان به خانواده‌ها توصیه می‌شود. این است که خانواده‌ها با نوجوان رابطه‌ای برقرار می‌کنند که مشتمل بر امر و نهی‌هاست و در برگیرنده دستورات مشخصی از انضباط و رعایت موازین اخلاقی است. لازمه برقراری این نوع رابطه آن است که خانواده‌ها در موضع بالا و حاکمیت قرار گرفته و نوجوان در موقعیت کسی که دستورات مشخصی را دریافت می‌کند، واقع می‌شود و به عبارت دیگر رابطه خانه و نوجوان رابطه‌ای است عمودی، یعنی مشتمل بر ارتباطات دستوری و تحکمی که از بالا به پایین اعمال می‌شود. راهبردهای عملی در ارتباط والدین با نوجوان ایجاد ارتباط مناسب :برای ایجاد رابطه‌ای مناسب بین والدین و کودک ایجاد فضای خانوادگی سالم کاملا ضروریست. پدر و مادر در ابتدا خود باید سلامت عاطفی ، شخصیتی و رفتاری داشته و از ارتباط مناسب منطقی با یکدیگر برخوردار باشند، شیوه‌های تربیتی مناسبی انتخاب کرده و برخوردها و رفتارهای خود را بر اساس یک شیوه تربیتی مشترک طرح ریزی کنند. وجود اختلاف بین والدین ، تعارض در شیوه تربیتی و ... فضای نامناسبی برای ایجاد ارتباط مفید بین والدین و نوجوان فراهم می‌سازد. ایجاد ارتباط مفید در بستری از آرامش و آسایش خانوادگی ، توانایی اعضا خانواده در حل مسائل به شیوه منطقی و ... میسر خواهد بود. 1. عدم ایجاد محدودیت و سخت گیری شدید و همچنین خودداری از سهل گیری و آزادگذاری :در هر دو حالت ذکر شده ارتباط والدین و نوجوان از قاطعیت و استواری برخوردار نخواهد بود. در شیوه اول نوجوان به دنبال راه گریز از زیر سلطه والدین خواهد بود که در این صورت مجالی برای برقراری ارتباط وجود نخواهد داشت، چرا که فاصله‌ها به قدری به علت سخت گیری و محدودیت زیاد شده که دیگر مجالی برای پیوند نخواهد بود. در حالت دوم نیز والدین از اقتدار کافی برای نوجوان برخوردار نخواهند بود و در واقع احساس نیاز به برقراری ارتباط از طرف نوجوان احساس نخواهد شد. در حالی که چنین نیازی به صورت یک عامل درونی همچنان پا برجاست و خلاهای حاصل از آن دیر یا زود آشکار خواهد شد. 2. عدم اعمال اجبار در پذیرش تفکرات والدین :زمانی که والدین سعی می‌کنند فرزندان نوجوان خود را با ملاکها و معیارهای شخصی خود که در اغلب موارد برگرفته از شرائط تربیتی شخص خودشان و خواسته‌ها و تمایلات دوران نوجوانی‌شان است، موافق کنند، با حالت عناد و سرکشی نوجوان مواجه خواهند شد. همچنین مواردی تفاهم و همدلی بین والدین و نوجوان را مخدوش خواهد ساخت و نوجوان فاصله عمیقی را بین خواسته‌های خود و والدین احساس خواهد کرد. 3. ناتوانی والدین در کنترل هیجانات خود :اعمال شیوه‌های تربیتی گاه مستلزم قاطعیت و تحکم است. در صورتی که این شیوه‌ها در شرائطی مناسب اعمال شوند، نتایج مفیدی را به بار خواهند آورد. اما در صورتی که هدف از اعمال آنها تخلیه هیجانات خود والدین باشد، آثار مخربی در روابط نوجوان با والدین خواهند داشت. هدف از اعمال شیوه‌های احیانا تنبیهی نباید تخلیه هیجان پرخاشگری والدین باشد. 4. توجه به ارزشها ، استعدادها و تواناییهای نوجوان :توجه به ویژگیهای مثبت و مفید نوجوان و ارزش و بها دادن به آنها بسیاری از نیازهای روحی نوجوان را ارضا می‌کند و در احساس تشخص و هویت کامل می‌آفریند. افراد و به ویژه نوجوانان بسیار تحت تاثیر توجه مثبت اطرافیان و به ویژه والدین خود قرار می‌گیرند. 5. خودداری از نظارتهای بازپرس گونه:به جای چنین روشهایی که اغلب سبب سلب اعتماد نوجوان نسبت به والدین می‌شود، با نظارت از راه دور و به صورت غیر مستقیم می‌توان جهت گیری رفتارهای نوجوان را در نظر داشت و در صورت بروز مشکل او را راهنمایی کرد. در غیر این صورت نظارتهای شدید و کنترلهای مستمر نتایج سودمندی نخواهد داشت. 6. خودداری از انتقادهای ویرانگر و مخرب 7. خودداری از غرور و خودخواهی والدین و تاکید زیاد بر مساله سن 8. ایجاد فرصتهای مناسب برای درددل نوجوانان 9. آشنائی با روابط دوستانه نوجوان به صورت برقراری ارتباطات خانوادگی بر گرفته از سایت رشد برای دسترسی به کل مقاله ها به سایت رشد مراجعه کنید

علایم خانواده های ناهنجار

 

 (خانواده هایی که در فضای آن کشمکش، درگیری و سوء رفتار حاکم است):

1- انکار (انکار الکلی بودن و یا اعتیاد به مواد مخدر والدین، نادیده گرفتن مشکلات، نادیده گرفتن شکایات از سوء رفتار جنسی)

2- ناهمسانی، بی ثباتی و غیر قابل پیش بینی بودن.

3- فقدان حس همدلی میان اعضای خانواده.

4- فقدان مرزهای روشن (پرتاب وسایل شخصی اعضای دیگر خانواده، تماس های بدنی نامناسب)

5- معکوس شدن نقش والدین (فرزندان نقش والدین را ایفا میکنند)

6- سیستم خانوادگی بسته (ارتباط با افراد خارج از خانواده محدود و یا منع میشود)

7- پیام ها و گفتگوهای پراکنده، غیر مستقیم و ضد و نقیض.

8- افراط و تفریط در کشمکش ( یا محیط منزل بسیار آرام است و یا جنگ و جدال فراوان در آن حاکم است)

فرزندانی که در خانواده های ناهنجار پرورش می یابند در یکی از 5 نقش زیر در خانواده بسر میبرند:

1- "فرزند محبوب" قهرمان و سوگلی خانواده است کسی که معمولاً نقش والدین را تقلید میکند. و یا صرفاً بدون علت از محبوبیت بیشتری نسبت به سایر فرزندان برخوردار است.

2- "فرزند مشکل ساز" بلا گردان و قربانی خانواده است. کسی که به خاطر همه مشکلات ملامت میشود، و تمام تقصیرها به گردن وی انداخته میشود.

3- "پرستار" کسی که مسئولیت سلامت و حمایت عاطفی خانواده را بعهده دارد.

4- "فرزند گم گشته" فرزند ساکت، آرام و ناپیدای خانواده که خود و نیازهایش نادیده گرفته شده است.

5- "مغز متفکر" فرصت طلبی که از خطاها، نقاط ضعف و لغزش های دیگر اعضای خانواده بهره برداری کرده و به خواسته های خود جامه عمل می پوشاند.

سایر خصایص اینگونه فرزندان:

1- نسبت به دیگران بی اعتماد هستند.

2- در بیان احساسات مشکل دارند.

3- از اعتماد بنفس و عزت نفس پایین رنج میبرند.

4- در برقراری یک رابطه سالم با دیگران مشکل دارند.

5- احساس خشم، اضطراب، افسردگی، تنهایی، درماندگی، شرمساری، گناه و دوست داشتنی نبودن میکنند.

چگونه با گذشته خود کنار بیاییم؟

- شما مسئول اعمال و رفتاری که والدین تان  بر شما به عنوان فرزند روا داشته اند نیستید، آنها مسئول هستند. (بنابراین از سرزنش کردن خود دست بکشید و احساس شرمساری و گناه نکنید)

- شما مسئول آن میباشید که هم اکنون با زندگی خود چه کار بکنید، و نه والدین شما. (بنابراین به والدین خود اجازه ندهید شما را کماکان کنترل کنند و از ملامت کردن آنها دست بکشید)

مرحله نخست - از حیث احساسی از خانواده خود جدا شوید،یعنی از جوانب آزار دهنده دوران کودکی،والدین و نقش خانوادگی.

مرحله دوم- در رابطه خود با والدین تان توازن برقرار کنید.

مرحله سوم- زندگی خود را مجدداً تعریف کرده و بازآفرینی کنید.

شفای احساسی همچون شفای جسمی میباشد. وقتی انگشت شما دچار بریدگی میشود، ابتدا آن را شستشو داده و تمیز میکنید و سپس روی آن را با چسب زخم میپوشانید تا آن را از عفونت محافظت کرده باشید. چنانچه پایتان دچار شکستگی شود ابتدا آن را نزد پزشک جا انداخته و سپس روی آن را گچ میگیرید. شفای احساسی نیز به همین منوال است. هنگامی که از لحاظ احساسی دچار جراحت میشوید، شستشوی زخم به مفهوم رویارویی با گذشته حقیقی تان و صحبت کردن درباره آن است. و گچ و چسب زخم که از جراحت محافظت میکند ترک احساسی منزل است. این الزاما به مفهوم ترک فیزیکی از منزل نیست و میتواند شامل انفصال از ارتباط مخرب با والدین و نحوه پرورش تان باشد.

شما قادر نیستید با گفتن "زودتر بهبود پیدا کن" باعث سریعتر ترمیم شدن شکستگی پایتان شوید. برای ترمیم پای شکسته به گچ نیاز است که راه رفتن را برایتان دشوار میسازد. به همین نحو التیام احساسی مستلزم اعمال تغییرات در عادات میباشد که در ابتدا ناراحت کننده و دشوار بنظر خواهند رسید. جدایی احساسی راه را برای ایجاد تعادل در رابطه ی میان شما و والدین تان هموار میسازد. خواه والدین تان در قید حیات بوده و یا فوت کرده باشند. جدایی احساسی به شما این امکان را میدهد تا خود و زندگی تان را از نو تعریف کرده و بازآفرینی کنید، بر اساس اینکه حقیقتاً چه کسی هستید و به کجا میخواهید بروید (به چه اهدافی میخواهید دست یابید) و نه بر اساس والدین و یا گذشته تان.

برای طی مراحل مذکور توصیه میگردد حتما به یک مشاور خبره مراجعه کنید.

راهکارهای غلط کنار آمدن با جراحات و ضربه های عاطفی:

1- نادیده گرفتن و سرکوب احساسات. این عمل سبب میگردد تا شما مهارت های لازم برای کنار آمدن با مشکلات را نیاموخته و به بلوغ هیجانی دست نیابید. این رویه باعث میگردد تا شما گاه عاری از هرگونه احساس باشید و یا عکس آن  گاهی اوقات در یک احساس غوطه ور گردیده و نتوانید با آن کنار بیایید.

2- امتناع از برقرای رابطه با دیگران و پنهان کردن تمام آلام و آسیب پذیری هایتان. در پیش گرفتن این رویه در نهایت به تنهایی شما منجر خواهد گردید. همچنین  نحوه ی ایجاد صمیمیت و اعتماد سالم را هرگز نخواهید آموخت. در نهایت نیز فرد مستعد آن میشود که به ناچار به افراد ناشایست اعتماد کرده وطرح دوستی بریزد.

3- پناه بردن به مشروبات الکلی، مواد مخدر و یا آرام بخش ها. اما این رویه تنها به مشکلات قبلی شما می افزاید،و دردی از شما دوا نخواهد کرد.

کنار آمدن با والدین کنترلگر:

تنها راه کنار آمدن با والدین کنترل گر در درجه اول گفتگو و مصالحه و در نهایت مبارزه کردن و "نه" گفتن  است.

نکته:توجه داشته باشید مادامی که در منزل والدین خود بسر میبرید خواه ناخواه باید تا حدودی تحت کنترل آنها باشید .

منبع: سایت مردمان