مقدمه
دردوردستها سراغش را نگیریم، همین نزدیکیهاست؛ بخشی از
وجود ما، آنچنان با رفتارهای خشونت آمیز عجین گشته است که هر یک از ما
لااقل برای یک بار هم که شده با شعلهور شدن آتش خشم و تند شدن
ضربآهنگهای قلبمان آشنائیم. کافیست این بخش پنهان (به قول برخی صاحب
نظران غریزه خشم) مجال یابد و به دنبال فکری نابجا و غیرمنطقی تحریک شود،
آنگاه به سادگی لحظات شادی و امید را به تلخی و یأس، اضطراب، فروپاشی ،
تهدید و تحقیر مبدل میسازد.
در دنیایی که ما زندگی میکنیم، اگر چه خوشبختانه هنوز
برای بیشتر ما "خانه و خانواده" محل امن ومطمئنی برای آرمیدن و تجدید قوای
از دست رفته به شمار میآید و خانه پناهگاهیست برای در امان ماندن از
خشونتهای ناشناخته و شناخته شده اجتماعی، اما متأسفانه هنوز کم نیستند،
"زنان و کودکانی" که نه تنها خانه خویش را امن نمیبینند، بلکه
بیرحمترین کلمات تحقیرآمیز را در آنجاهر روز و هرشب یا شنیده اند ویا می
شنوند. و در خلال عمر خویش یا قربانی خشونت واقع می شوند و یا شاهد
درگیری و نزاع پر سر و صدای والدینشان بودهاند. از اینرو با توجه به
پژوهشهای عمیقی که در این خصوص صورت گرفته، آشکار شده است، فرد قربانی و
شاهد خشونت هر دو به یک اندازه از خشونت خانگی آسیب دیده و هر دو گروه
احتمال بسیار زیادی دارد که بعنوان رفتارهایی آموخته شده، در آینده برای
مواجه با ناملایمات و اختلافات بین فردی، به یک اندازه از این قبیل
رفتارها استفاده کنند و از این طریق دیر یا زود چنین "میراث شومی" را نسل
به نسل به آیندهگان انتقال دهند.
لازم به یادآوری است، اگرچه در حال حاضر،هنوز تا رسیدن به "صلح" درونی و واقعی،
فاصلهای غمانگیز فراروی ماست و سایه و استیلای بدخیم خشونت و پرخاشگری
در جای جای جهان ما هر روز چهره ی زشت و بی رحم خود را نمایان تراز پیش به
رخ تحمل و تساهل ،برباری و درایت می کشد ، اما هرگز نمیبایست فراموش کنیم
که، خشونت و پرخاشگری رفتاریست "اکتسابی و آموخته شده" و از سر بیتوجهی
به جایگزینی رفتارهای انسانی و همدلانه، و یادگیری روشهای برقراری ارتباط
مؤثر وشیوههای کارآمد "حل مسئله" تکرار میشود.
امروزه بسیاری از ما میدانیم که طرفداران شاخهای از روانشناسی تحلیلگرا به نام "روانشناسی تحلیل رفتار متقابل یا همان TA " بر این باورند که از چهار وضعیت تربیتی زیر به نامهای :
1- من خوبم توخوب نیستی
2- من خوب نیستم تو خوبی
3- من خوب نیستم تو خوب نیستی
4- من خوبم تو خوبی
سه وضعیت نخست آن، نتیجه تربیتی غلط و ناکارآمد(پاتولوژیک)
است که به ترتیب موجب تربیت افرادی خودخواه و خودپسند برای وضعیت (1) ،
افرادی ترسو، خجالتی، قربانی، سلطهپذیر ودنباله رو برای وضعیت (2)، افراد
بیرحم، بی وجدان، دارای رفتارهای بزهکارانه وآسیبزا، هم به خود و هم به
دیگران در نتیجه وضعیت (3) و درنهایت انسانهایی فهیم و با قدرت درک حضور
دیگری، علاقهمند به رفتارهایی در چارچوب احترام متقابل،
مسئولیتپذیری و ... ماحصل وضعیت آخری میباشد. و شاید ذکر همین نکته در
این جا جالب باشد که بدانیم، بسیاری از طرفداران اخیر روانشناسی تحلیل
رفتار متقابل بر این باورند که داشتن وضعیت چهارم – من خوبم
تو خوبی – در اصل وضعیت اولی است که ما با آن متولد میشویم و بهتدریج
این خانه و مدرسه و اجتماع است که یکی از سه حالت پاتولوژیک را به ما
میآموزند.
تعریف خشونت
خشونت،رفتاری است که با هدف آسیب رساندن به دیگری،
بهگونههای جسمی، روانی، تحمیل محدودیتهای مالی، ممانعت از پیشرفتهای
شغلی و ارتقای تواناییهای فردی، بیاعتنایی به دیگری – درصورتیکه
میدانیم او به توجه و حمایت ما نیازمند است – و ... گفته میشود.
در این تعریف دقت کنیم که "نیت" موضوع بسیار مهمی است،
چراکه اگر فردی در خیابان، در تصادفی با اتومبیل موجب مرگ کسی شود، این
رفتار "خشونتآمیز" نمیباشد، ولی برعکس، چنانچه عاشق سینه چاکی بر سر
سفره غذا، قاشقی را به طرف معشوقه خود پرتاب نماید، ولو هیچگونه آسیب جدی
و یا حداقلی از آسیب را بهمراه نداشته باشد، این رفتار مصداق بارز "
پرخاشگری و خشونت" میباشد.
بیان مسئله
چند دههایست، گروهی دیگر از روانشناسان به نام
"روانشناسان شناختی" بر این باورند که خشونت و پرخاشگری، رفتاریست
که درنتیجه " تفسیر و نگرش فرد " نسبت به رخدادهای طبیعی بروز میکند، از
اینرو، در کارگاههای آموزش " مدیریت کنترل خشم" نخستین نکتهای که سعی
میشود به علاقهمندان مبحث مهارتهای زندگی، آموخته میشود، همان درک این
نکته به ظاهر ساده ولی عمیق است که " شما به هنگام عصبانیت و خشم در
موقعیتی خاص به چه فکر میکردید و یا چگونه میاندیشید؟ " بیشک پاسخ ما
به این سؤال، بیانگر تفسیر و تحلیلی است که ما از آن رخداد خواهیم کرد. به
عبارت دیگر "ارزیابی" فرد از حادثه، چگونگی واکنشهای او را در آینده، پیش
بینی میکند. برای درک سادهتر این موضوع، بیائید به چند مثال از رفتارهای
پرخاشگرانه توجه کنیم و ببینیم که دلیل فرد (بخوانید تفسیر فرد) برای
ارتکاب به این قبیل رفتارها چیست:
- او را کتک زدم، چون بیادبی کرد
- او را هل داد، چون خیلی پررو شده بود
- همسرم را با مشت درهم کوبیدم، چون دست خودم نبود
- او را زدم، چون با رانندگیاش میخواست به من بفهماند که تو ارزشی نداری
همانطور که ملاحظه میشود، تمام رفتارهای پرخاشگرانه بالا،
پس از واژه توصیفی"چون" بروز میباید، و این جمله یعنی نوع تفسیر و نگرش
فرد به هر یک از رفتارهای قسمت اول. معمولاً افراد پرخاشگر در ذهنشان
همواره با مفاهیمی نظیر: بیعدالتی، انصاف، اخلاقی سازی، کم تحملی
ذاتی،مطلق اندیشی و ... دست به گریبانند. اما اگر فرد پرخاشگر میدانست
که این مفاهیم تماماً ساخته و پرداخته ذهن ماست و مِلاک تشخیص و صحت و سقم
آن، شیوه ارزیابی ماست و نه حقیقت و یا واقعیتی بیرون از ذهن، شاید اندکی
با انعطاف بیشتری، رفتارهای خود و سایرین را تفسیر میکرد.
در جایی میخواندم ، پادشاهی متصلب الفکر، تختی داشت که آن
را با جواهر آلاتی، تزئین ساخته بود واین پادشاه هر شب که بر روی این تخت
می خوابید بسیار لذت می بردو اندازه و قد آن را بسیار میپسندید.از قضا
روزی از وزیر خود خواست که مردم شهر رایک به یک برروی این تخت بخواباند
وبه هر کسی که اندازه ی این تخت بود، پاداشی اعطا فرماید و اگر نگون بختی
بلندتر بود، اضافه ی آن قطع گردد و اگرکوتاهتر بود، آنقدر او را بکشند
تا به اندازه "تخت" درآید.
همانطور که شما نیز حدس می زنید ،در این حکایت ساده،
حقیقتی ژرف و شگفت نهفته است، و آن اینکه میبایست دریابیم، ملاک درست و
اشتباه بودن پدیده هاو رفتارها، ما و شیوه ارزیابی ما نیست و نمی تواند
باشد. به قول آندره ژید، نویسنده مشهور فرانسوی،" همیشه به آنهایی که در
جستجوی حقیقتاند احترام بگذارید و از آنهایی که "میپندارند" حقیقت را
یافتهاند، بهتر است پرهیز کنید".
شایعترین گونههای خشونت
خشونت و پرخاشگری در یکی ازگونه های زیرقادر است ، تظاهر یابد:
1) خشونتهای جسمی: این نوع از خشونت در دو نوع آشکار و پنهان نمایان میشود:
- خشونتهای جسمی آشکار: نظیر گاز گرفتن، چنگ زدن، کتک کاری، سیلی زدن، کشیدن موی سر، لگد زدن، هل دادن و ...
- خشونتهای
جسمی پنهان: نظیر اخراج از خانه (بهویژه در ساعات نامتعارف شب)، بهم
کوبیدن در به گونهای که موجب وحشت و اضطراب گردد، بهم زدن سفره یا میز
ناهارخوری، پرت و پاره کردن و یا شکستن اشیاء ... به ویژه هر نوع اشیایی
که برای قربانی خشونت مهم باشد. مثل یادگاریها و یا پاره کردن آلبومهای
عکس، آینه شمعدان و ...
لازم به ذکر است پارهای از نظریهپردازان، خشونتهای جنسی
را در این گروه قرار میدهند ولی به جهت اهمیت موضوع ترجیح داده شد که در
طبقهای جداگانه به آن پرداخته شود.
2) تهدید و ارعاب: این نوع از خشونت در گستره ی وسیعی از رفتارهای زیر آشکار
میگردد:
- ترک خانه (خود و یا دیگری)، به اصطلاح سر زیر آب کردن به معنای میروم و برنمیگردم.
- اذیت کودک.
- تهدید به طلاق .
- تهدید به خودکشی، دیگر کشی و یا حیوان کشی .
- تماسهای مکرر با پلیس با نیت " آبروریزی و ارعاب".
- برداشتن مدارک شخصی نظیر گذرنامه، شناسنامه، دفترچه درمانی، عقدنامه، دفترچه خاطرات، اسناد ملکی و ...
- کنترل و
نظارتهای آزاردهنده نظیر رفت و آمدهای اجتماعی، استفاده از تلفن، چک کردن
تلفن شخصی، سرکشیهای نابهنگام و ناگهانی به خانه و یا اتاقی که شما در
آنجا باشید.
3) خشونتهای جنسی :
- اجبار به انجام هرگونه رفتارهای جنسی برخلاف میل شما.
- اجبار به تماشا و یا شنیدن تصاویر، فیلم و یا هرگونه صدایی که بار جنسی داشته باشد.
- عدم
رعایت بهداشت جسمی به هنگام نزدیکی (بهویژه برای آن گروه از بیمارانی که
نزدیکی جنسی موجب انتقال بیماری آنان شود مثل ایدز، هپاتیت و ...).
- کوتاهی در پیشگیری از بارداری درصورتیکه تمایلی برای بچهدرا شدن نباشد و زن مجبور شود به سقط جنین تن دهد.
4) خشونت مالی (تنگناهای مالی):
- در تنگنا قرار دادن اعضای خانواده علیرغم توان مالی.
- صرف و هزینه کردن درآمدهای خانوادگی برای اعضای خانواده پدری / مادری علیرغم نیاز و ضرورت آن.
- صرف درآمدهای خانوادگی در امور اجتماعی به منظور جلب توجه و یا اهداف کاملاً فردی.
- دخل و تصرف در داراییهای همسر با زور نظیر مداخله در پس انداز و یا ارثیه همسر.
- جلوگیری از استقلال مالی به منظور مجبور ساختن همسر به اطاعت و تسلیم.
5) ممانعت از رشد و پیشرفتهای آموزشی – اجتماعی :
- اِعمال محدودیت در ادامه تحصیل.
- محدود ساختن همسر در یادگیری مهارتهای اجتماعی و آموزشی.
- مخالفت ورزی از کاریابی و یا ادامه ی شغل.
6) خشونتهای روانی:
- توهین، دشنام، بهکارگیری کلمات رکیک و تحقرآمیز.
- بداخلاقی و بهانهگیریهای مداوم.
- ایجاد احساس ترس و گناه.
- منت گذاشتن برای امور مالی، خرجی خانه، نگهداری از شما و یا فرزندانتان.
- ازدواج مجدد بدون رضایت شما.
- عدم مسئولیت پذیری و نظم در رفت و آمدها و ملاقاتهای مهم.
- رفتارهای آمرانه و تحکم آمیز.
- یادگیری با فرزندان برای تخریب دیگری.
- بیتفاوتی و سردی در رفتارهای فردی و اجتماعی.
- پنهانکاری در تصمیمگیریهای مهم زندگی نظیر خرید و فروش خانه، مغازه، زمین و ...
- امتناع از طلاق برخلاف میل شما.
- اعلام محدودیت در دیدن فرزندان به هنگام طلاق و یا جدایی.
همانطور که ملاحظه شد، رایجترین نوع خشونتهای خانگی در
گروه اخیر یعنی خشونتهای روانی دیده میشود و این تنها بخش ناچیزی از
نمونههای خشونتهای روانی است.
از طرفی دریافتهام که به گونۀ " تجربی" میتوان خشونتهای خانگی را در لایههای
اقتصادی – اجتماعی خانوادهها به دو گونه کلی نیز تقسیم کرد؛ خشونتهای
کبود و قرمز و خشونتهای سفید. منظور از خشونتهای کبود و قرمز آن بخش از
رفتارهائیست که اثری از خود به جای میگذارند، و بیشتر بصورت فیزیکی بروز
مییابد ولی خشونتهای سفید آن بخش از خشونتهایی را در برمیگیرد که
بصورت "روانی" بر فرد قربانی تحمیل میشود و متأسفانه بدلیل نامری بودن
آن، فرد قربانی نمیتواند با نشان دادن آن به "پزشکی قانونی"، طول درمان و
خسارتی را دریافت نماید و یا حتی موجب برانگیختن "احساس همدلی" در سایرین
گردد. علاوه بر آن به نظر میرسد که خشونتهای سفید بیشتر در طبقات فرادست
اقتصادی – اجتماعی و خشونتهای کبود و قرمز بیشتر در طبقات فرودست شایع
باشد. برای درک نمونهای از "خشونتهای سفید" به گوشهای از شرح حال
مُراجعی اشاره میکنم که چند ماه پیش در کلنیک برایم شرح میداد که:
" چند سالی از ازدواج با همسرم میگذرد، از همان ابتدا با
خانوادۀ همسرم در یک ساختمان چهار طبقه زندگی مشترکمان را شروع کردیم. در
ابتدا فکر میکردم علت وابستگی همسرم به خانوادهاش، امری طبیعی است و
بتدریج به اصطلاح، سرش به زندگی خودمان گرم میشود. اما امروز که هشت سال
از زندگی مشترکمان میگذرد، هر شب همسرم وقتی ساعت 6 تا 7 عصر به خانه
میرسد، ابتدا یکی دو ساعتی را با مادرش میگذراند و در اکثر اوقات بدلیل
پذیرایی گرمی که از او میشود، شامش(و یا بقول خودش ته بندی مختصری) را هم
میخورد و بعد از آن نیم ساعتی باید به خانۀ خواهرش برود و با بچۀ او بازی
کند، سپس یکی دو ساعتی هم با برادرش یابه تماشای فوتبال خواهند نشست ویا
گاهی تختهای بازی می کنند، ساعت تقریباً 11 تا 12 شب است، که او خسته و
کم انرژی بی اشتها به خانۀ خودمان میرسد، و این وضع در هفته حداقل 4 تا 5
بار تکرار میشود، و شامی سرد و خانهای ساکت برایم تکرار میشود..."
علل خشونت خانگی :
شاید بتوان یکی از شایعترین علل خشونت خانگی را در
"پنهان" نگه داشتن آن، به امید اینکه روزی خود بخود کم خواهد شد و یا به
اصطلاح سرعقل خواهد آمد، دانست. چراکه فرد پرخاشگر برای اجتناب از
بهکارگیری این رفتار غیر انسانی نه تنها نیازمند آگاهی از پیامدها و
آسیبهای آن است، بلکه میبایست بطور جدی درصدد درمان و آموزش راهکارهایی
جانشین نیز برآید. به هر حال در پی به شرح فهرستوار برخی از این عوامل
زمینهساز خواهیم پرداخت:
ü تبعیض جنسی و ترویج هرگونه نابرابری برای زن و مرد.
ü ترویج کم تحملی و عدم مدارا به هنگام مواجه با نقطه نظرات مخالف
(نقد ناپذیری).
ü فقر و بیکاری.
ü اختلافات روانی – شخصیتی (بهویژه اختلال شخصیت ضد اجتماعی و پارانوئید).
ü بیتوجهی
به آثار مخرب و الگو سازی برنامههای تلویزیونی خشن و پخش این برنامهها
بدون اعلام هیچگونه محدودیت سنی در ساعات پربیننده شب.
ü نشر و توزیع اخبار مربوط به "خشونت" در بخش حوادث روزنامهها، بدون نظر کارشناسی در خصوص آن.
ü بدیهی ساختن "خشونت" ولو در حد جزئی آن نظیر بیان جملاتی مثل اینکه حالا مگه چی –شده ، فقط یه لگد خوردی ....
خشونتهای خانگی وپیامدهای آن:
· خودسوزی
· خودکشی
· دیگرکشی
· پایین آمدن بهداشت جسمی و ورانی
· طلاق
· متارکه
· بزهکاری
· بروز پدیده ی جدید "شوهر کشی"
· فرار از منزل
· افت تحصیلی
· ترویج فرهنگ خشونتگرا
· کاهش بهره وری
· شکایتهای بدنی
· و در
نهایت بعنوان یکی از مهمترین پیامدهای تلخ خشونت میتوان به "کاهش عزت نفس
و حرمت ذاتی" اشاره کرد که سنگ بنای هرگونه شکوفایی و بالندگی است و
متأسفانه در افرادیکه مورد خشونت واقع میشوند، علیرغم "اعتماد به
نفسهای گاه مناسبی" که در برخی از فعالیتهای جبرانی بدست خواهند آورد،
اما هنوز عزت نفس قربانیان خشونت، بخش آسیبپذیر آنها خواهد بود.
درمان خشونت خانگی:
فراموش نباید کرد که درمان این قبیل از رفتارهای ناکارآمد،
ناگهانی و دفعی که در یک شب و با تصمیمگیری هیجانی رخ دهد، پایدار نخواهد
بود، چراکه افراد پرخاشگر همواره سه مرحله زیر را تکرار میکنند:
مرحله 1) احساس خشم و شکل گیری افکاری ناکارآمد نظیر اینکه : رفتارش توهین به من است، رفتارش منصفانه نبود و ...
مرحله 2) بروز خشم و یا اقدام به خشونت
مرحله 3) ابراز پشیمانی ومهربانی بیش از حد
در واقع یکی از عمده نکات مهم، شخصیت افراد خشونتگرا،
دمدمی برخورد کردن آنان و زود بجوش آمدن و زود مهربان شدن آنهاست،
ونمیبایست مهربانی برخاسته از ابراز عجز و ندامت رابامهربانی برخاسته از
حس همدلی و درک حضور دیگری به منزله ی رشد و بالندگی معیارهای انسانی
برابر دانست. بااین حال برای کاهش این قبیل رفتارها میتوان به موارد زیر
اشاره کرد: - ترویج فرهنگ مدارا و تحمل، و دوست داشتن کسانیکه حتی ممکن است با ما همفکر و هم تصمیم نباشند.
- ترویج
فرهنگ زندگی گرایی و شورخواهی در خانواده به جای بیتفاوتی و یا با شکوه
دانستن غم و مرگ اندیشی، چراکه بیشک موجود آدمی، آ نجا که احترام به
زندگی و صمیمیت را آموخته باشد، فرصت پرورش خشونت را به حداقل خواهد رساند.
- آشنایی با " آموزش مهارتهای زندگی" برای تمامی سطوح جامعه
- آشناسازی خانواده با روشهای کارآمد "حل مسئله"
- آشناسازی والدین با پیامدهای عمیق خشونت بر کودکان – بهویژه نظارهگر بودن
- افزایش درک و حساسیت نسبت به حضوردیگری به جای "خودنگری"و خود شیفتگی
- آشنایی همسران با باورهای غیرمنطقی و تحریفات شناختی نظیر سیاه و سفید کردن زندگی و یا انتظار ذهن خوانی از جانب دیگری
- آموزش اِبراز وجود به زنان و کودکان
- در نهایت
بیاموزیم که ما انسانها، اگر با یکدیگر تفاوت داریم، بخش مهمی از این
تفاوت برگرفته از "یادگیریهای" ماست، پس راجع به یادگیریهایمان
میتوانیم با یکدیگر صحبت کنیم.
زنان انواع گوناگون خشونت را در سرتاسر چرخهی زندگی خود تجربه میکنند.
در دورهی نوزادی، به دلیل متولد شدن در جامعهای که بر دختران به
اندازهی پسران ارج نمینهد، ممکن است کشته یا دچار سوء تغذیه شوند. به
عنوان دختر ممکن است مورد سوء استفادهی جنسی قرار گیرند. در بسیاری از
جوامع، دختران پیش از آن که جسمشان کاملاً پرورده شود، مجبور به ازدواج و
زایمان میشوند و در نتیجه ممکن است به آسیبهای شدید بدنی گرفتار آیند.
به عنوان زن و دختر ممکن است در معرض تجاوز به عنف، خشونتهای خانگی و
مزاحمتهای جنسی قرار گیرند. معلوم شده است که خشونت در دورهی بارداری
یکی ازعلل عمدهی سقط شدن جنین یا به دنیا آمدن کودکانی است که کمبود وزن
دارند. زنان نه تنها در مراحل مختلف زندگی طعم خشونت را میچشند، بلکه
خشونت را بنا بر طبقه، شغل، نژاد، دین یا سایر موقعیتهایشان به نحوهای
گوناگون تجربه میکنند.
سازمان ملل متحد خشونت علیه زنان را اینگونه تعریف میکند:
«اصطلاح خشونت علیه زنان به معنی هر عمل خشونتآمیزی است که بر اختلاف
جنسیت مبتنی باشد و با آسیب یا رنج بدنی، جنسی یا روانی برای زنان
بیانجامد یا احتمال منجر شدن آن به این نوع آسیبها و رنجها وجود داشته
باشد. از جمله تهدید به اینگونه اعمال، زورگویی یا محرومسازی خودسرانه
از آزادی، خواه در ملاء عام روی دهد و خواه در زندگی خصوصی.»
خشونت علیه زنان را باید طوری استنباط کرد که موارد زیر را دربرگیرد اما محدود به این موارد هم نباشد.
الف) خشونتهای بدنی، جنسی و روانیای که در خانواده روی میدهند از جمله
کتک زدن، سوء استفادهی جنسی از فرزندان اناث خانواده، خشونتهای مرتبط با
جهیزیه، تجاوز جنسی در چارچوب زناشویی، بریدن بخشی از آلت تناسلی دختران و
سایر رسمهای زیانآور برای زنان، خشونتهای غیرهمسرانه در ارتباط با سوء
استفاده یا بهرهکشی
ب) خشونتهای بدنی، جنسی و روانیای که در اجتماع عمومی روی میدهند از
جمله تجاوز به عنف، سوءاستفاده جنسی، مزاحمت جنسی و ایجاد ارعاب در محیط
کار در مؤسسههای آموزشی و در هر جای دیگر، خرید و فروش زنان به صورت
قاچاق و روسپیگری اجباری
ج) خشونتهای بدنی، جنسی و روانیای که دولت مرتکب میشود یا از آنها
اغماض میکند، هرجا که روی دهند. (به بیان دیگر دولت باید مسئول
خشونتهایی باشد که هم از اقداماتش و هم از خودداریاش در اقدام ناشی
میشوند).
اگر بخواهیم طبقهبندی بالا را به عنوان انواع خشونت در نظر بگیریم لازم است به توضیح دقیقتر آن پرداخت:
خشونتهای روانی: هر نوع ضرب و جرح و زد و خورد فیزیکی، شکنجه و قتل را
شامل میشود. در ایران آمار زنان قربانی که از شوهرانشان کتک خوردهاند
بسیار کمتر از آن هست که به طور واقع دیده میشود. فرهنگ، مسائل روانی و
عوامل شخصیتی از جمله مواردی هستند که در گسترش پدیدهی فوق مؤثر هستند.
طبق آمار ارائه شده از بین زنانی که به پزشکی قانونی مراجعه میکنند،
اکثراً بین 30 تا 40 سال سن دارند و 98 درصد آنها به دلیل اعمال خشونت
علیه خانوادههایشان به پزشکی قانونی مراجعه کردهاند.
خشونتهای جنسی: متداولترین و مهمترین نوع خشونت علیه زنان به شمار
میرود و اثرات آن بسیار گستردهتر از انواع دیگر است. زنان در این نوع
خشونت قربانیانی بیدفاعاند. چرا که گاهی این مسأله برای همیشه محرمانه
باقی میماند. از بین رفتن اعتماد به نفس، گوشهگیری از اجتماع و ایجاد
روح بدبینی در زن بهای هنگفتی است که از بابت این آزارها میپردازد. خشونت
جنسی به هرگونه رفتار غیراجتماعی اطلاق میشود که از لمس کردن تا تجاوز
کردن را دربرمیگیرد.
خشونت روانی: بر اساس تحقیقات انجام شده بیش از نیمی از زنان کشور همواره
در اضطراب به سر میبرند که 50 درصد آنها مبتلا به سردردهای عصبی و میگرن
هستند. همچنین سوءرفتار در یک سوم زنان باعث شده است تا آنها بدون هیچ
علاقهای به زندگی مشترک خود ادامه دهند. نگاه زن به عنوان جنس دوم و به
طور کلی هر رفتار خشونتآمیزی که شرافت، آبرو و اعتماد به نفس زن را
خدشهدار کند، محدودیتهای آزادیهای مشروع این قشر در خانواده، ندادن حق
تصمیمگیری به آنها و... از جمله مصداقهای خشونت روانی است. اکنون 72
درصد از زنان و دخترانی که به خاطر خشونتهای روانی مجبور به ترک خانه
میشوند بین 16 تا 25 سال سن دارندمیزان فرار دختران و زنان از منزل
سالانه 23 تا 26 درصد افزایش دارد.البته انواع خشونت تنها این موارد مطرح
شده نیست. در جامعهای که مردان در آن به طور رسمی و یا غیررسمی به منابع
اقتدار بیشتری دسترسی دارند امکان بروز خشونت اقتصادی وجود دارد. وقتی
مردی که دارای اقتدار اقتصادی است، از طریق قطع پول و یا تهدید به قطع آن
زن و فرزندان خود را وادار به انجام کارهایی میکند که با حقوق اساسی
آنها مغایر است میتوان خشونت اقتصادی را مطرح کرد. از سویی علاوه بر
قرار دادن افراد در مضیقه مالی، نظارت زیاد بر چگونگی هزینه کردن
درآمدهای زن و نظارت دائمی بر رفتارهای اقتصادی زنان و گرفتن درآمدهای
شخصی زنان نیز در زمرهی خشونت اقتصادی قرار میگیرد.