مرکز تخصصی مشاوره ازدواج و تحکیم خانواده موفق (شاد) بیرجند

تحت نظارت سازمان نظام روانشناسی و مشاوره ایران / تحت نظارت وزارت ورزش و جوانان ایران / تحت نظارت اداره کل بهزیستی

مرکز تخصصی مشاوره ازدواج و تحکیم خانواده موفق (شاد) بیرجند

تحت نظارت سازمان نظام روانشناسی و مشاوره ایران / تحت نظارت وزارت ورزش و جوانان ایران / تحت نظارت اداره کل بهزیستی

جملات کوتاه بزرگان

یکی از بهترین راه های استفاده از وقت این است که قابلیت های خود را در زمینه هایی که نتایج کلیدی را برای شما به بار می آورد افزایش دهید  . برایان تریسی


اگر یک بار دیگر به دنیا می آمدم بسیار سبک تر گردش می کردم. در بهار با پای برهنه زودتر به راه می افتادم و در خزان با همان پاها، دیرتر برمی گشتم، بیشتر می رقصیدم شنگول تر اسب سواری می کردم و داوودی های بیشتری می چیدم. نادین استیر


انسان خوشبخت آن کسی است که حوادث را با تبسم و اندکی دقت بعلت وقوع آن تلقی وقبول نماید . مترلینگ


در برف ، سپیدی پیداست . آیا تن به آن می دهی ؟ بسیاری با نمای سپید نزدیک می شوند که در ژرفنای خود نیستی بهمراه دارند .  اُرد بزرگ


بخاطر بسپاریم که تنها راه تامین خوشبختی این نیست که متوقع حقشناسی از دیگران باشیم بلکه خوبیهائیکه به آنها می کنیم باید فقط بمنظور تامین مسرت باطن خودمان باشد . دیل کارنگی

ادامه مطلب ...

تاریخچه هیپنوتیزم

تاریخچه هیپنوتیزم  
هیپنوتیزم از کلمه «هیپنوز» یونانی به معنی «خواب» گرفته شده است که در واقع معنی خواب نمی‌دهد بلکه حالت خواب گونه‌ایست که آنرا از حالات روانی آدمی دانست.


نگاه اجمالی
خواب مصنوعی که از زمانهای قدیم از پدیده‌های ماورای طبیعی به ‌شمار می‌رفت از زمان دکتر آنتوان مسمر (ازسال 1774 میلادی) ارزش درمانی پیدا کرده و به توسط مسمر به ‌کار گرفته ‌شد. مسمر ابتدا به آن نام «مغناطیس» و بعدها «مانیه‌تیسم» نهاده بود که سالها بعد به توسط دکتر برید به نام «هیپنوتیزم» در آمد. با اینکه علم هیپنوتیزم در بدو پیدایش علمی توسط دکتر مسمر ، به دلیل ناشناخته بودنش مورد تردید و تمسخر پزشکان قرار گرفت، اما پس از جزر و مدهای زیادی ، ارزش علمی و درمانی آن روشن شد و این علم به‌ عنوان پدیده‌ای مرتبط با فیزیولوژی ، زیست شناسی ، روانشناسی و پزشکی رسمیت پیدا کرد.

تصوری که عموم از این علم دارند با واقعیاتی که در آن وجود دارد در تضاد می‌باشد زیرا برخی مبالغه‌ها و برخی اغراقات مانع از رشد و شکوفایی این علم قدرتمند شده و ذهن بشریت را درهم تنیده است. شاید خود شما بخواهید از پدیده‌های ناشناخته پرده‌ بردارید و همه‌ چیز را برای خودتان کشف کنید اما برای هر عملی و هر کشفی مقدمه‌ای ، مطالعه‌ای ، سختی و دشواریهایی وجود دارد که احتمال دارد بعد از طی طریق به نتیجه برسید.

تاریخ هیپنوتیزم
هیپنوتیزم اولین بار توسط دکتر برید در حدود 160 سال پیش ابداع شد. اما این فن از قدیم به گونه‌های مختلف در جوامع بشری مطرح بوده و مورد استفاده قرار می‌گرفته است. عده زیادی این علم را در گذشته غیرعادی دانسته و تنها معدودی افراد به واقعیت آن پی برده ‌بودند. از زمان دکتر مسمر این علم تحت عنوان «مغناطیس» و سپس «مانیه تسیم» در جهان دانش راه یافت و اکنون نیز با نام «هیپنوتیزم» مورد استفاده روانپزشکان و روانشناسان قرار می‌گیرد.

از تمدن سه‌هزار ساله مصر باستان سنگ‌نوشته‌هایی بر جای مانده که از هیپنوتیزم و روشهای مربوط به آن بحث شده است. از پدیده‌های تاریخی هیپنوتیزم می‌توان به خیره‌شدن به بلور ، معالجه بوسیله پاسهای دست ، عبور از دیوار ، غلبه بر جاذبه زمین و ... نام برد.

سیر تحولی و رشد
بر طبق شواهد و مدارک ، علم هپنوتیزم توسط یوناینان ، آشوریان ، کلدانیان ، بابلیها ، عبری‌ها ، چینی‌ها ، رومیان ، هندوها نیز مورد استفاده قرار می‌گرفته است.


کتب مذهبی زیادی مطالبی را بیان کرده که بیانگر استفاده از هیپنوتیزم است. مانند ، شفا یافتن بیماران بوسیله نگاه ، تکلم ، لمس و ...


در قرون وسطی مجالسی تشکیل می‌شده که پزشکان و ستاره شناسانی چون پاراسلس بوسیله آهنربا معالجاتی انجام می‌دادند. پاراسلس می‌گفت : «آهنربا دارای یک قطب منفی و یک قطب مثبت است و اگر آن را روی موضعی که درد می‌کند ببندیم، درد را بهبود می‌بخشد.» وی آهنربا را برای درمان آبریزی چشم ، اختلال قاعدگی در زنان و حتی سرطان مفید می‌دانست.


یافته‌های پاراسلس در نهایت به پیدایش فرضیه مغناطیس حیوانی شد که به توسط آنتوان مسمر ارائه گردید.


بعد از مسمر ، کنت پویسکور اولین کسی بود که نشان داد یک شخص می‌تواند بر دیگری اثر کند. آن هم بصورت جدی که سبب تغییرات زیادی در آن شخص گردد.
دکتر برید و هیپنوتیزم
کلمه هیپنوتیزم را در سال 1842 جراح و چشم پزشک انگلیسی ، دکتر جیمز برید بکار گرفت. وی افراد زیادی را به روش پویسکور مانیه‌تیسم می‌کرد. بدین ترتیب که آنها را روی صندلی می‌نشاند و به چشمانشان خیره می‌شد، سپس دستهای خود را مقابل صورت او حرکت می‌داد و در عین حال به معمول تلقین می‌کرد که بخوابد. که در نهایت او را به خواب می‌برد. برید در اول تصورش بر این بود که عامل اصلی در هیپنوتیزم نگاه است، بعدها به این نتیجه رسید که عامل اصلی هیپنوتیزم تلقین شفاهی هیپنوتیزم کننده و تلقین پذیری هیپنوتیزم شونده می‌باشد.

دکتر اسدیل و هیپنوتیزم
دکتر جیمز اسدیل از جمله پزشکانی بود که از فن هیپنوتیزم در اعمال پزشکی بهره فراوان گرفت. ایشان برای انجام جراحی‌ها از این فن به جای داروی بیهوشی استفاده می‌کرد. وی 300 جراحی بزرگ و کوچک را به کمک هیپنوتیزم انجام داد.

شارکو و هیپنوتیزم
دوران شارکو عصر طلایی هیپنوتیزم در فرانسه نامیده می‌شود، زیرا در این دوران کلیه پزشکان فرانسه در بیمارستانها شیفته علم هیپنوتیزم بوده و از آن در معالجه بیماران عصبی استفاده می‌کردند و کاربرد آن را در امور درمانی به رسمیت شناخته بودند.

امیل کویه و هیپنوتیزم
امیل کویه داروساز فرانسوی بود که می‌گفت :«هر روز ، در هر زمینه و به هر صورت من بهتر و بهتر می‌شوم.» وی معتقد بود که عامل موفقیت در زمینه هیپنوتیزم جملات و کلماتی که هیپنوتیزور بیان می‌کند نیست، بلکه مساله اصلی در این زمینه پذیرش این مطالب و قبول آنها توسط ذهن خود سوژه است. به عقیده وی هیپنوتیزم و تلقین به نفس تفاوت چندانی با یکدیگر ندارند.

فروید و هیپنوتیزم
دکتر زیگموند فروید پایه‌گذار مکتب روانکاوی در دنیا بر این باور است که : به یاد آوردن ، گفتن خاطرات پرهیجان گذشته ، فاش کردن اسرار نگفتنی ، با رنج و نگرانی بیمار را سبک می‌سازد، بنابراین ارزش درمانی دارد و همه بیماریها را نمی‌توان با چاقو ، میکروسکوپ و سایر وسایل جراحی معالجه نمود.

کارلو مارچزی و هیپنوتیزم
دکتر مارچزی اولین شخصی بود که تله‌پاتی (انتقال فکر) را از فاصله ششصد مایلی مورد آزمایش قرار داد وی از هیپنوتیزم در خلال جنگ جهانی دوم ، برای مداوای بیماران استفاده می‌کرد. وی معتقد است که : «هیپنوتیزم بر خلاف تصور عموم ، خواب نیست، بلکه تمرکز فکر است که همراه با افزایش ادراک خارق‌العاده حواس می‌باشد و چون ادراک خارق‌العاده حواس مربوط به دنیای ناخودآگاهی است، پس هیپنوتیزم نیز مربوط به دنیای ناخودآگاهی است و خواب یکی از حالاتی است مانند سایر حالات که در حال تمرکز به معمول تلقین می‌شود.»

ایوان پاولوف و هیپنوتیزم
ایوان پاولوف فیزیولوژیست و پزشک روسی در سال 1904 در زمینه فیزیولوژی و پزشکی موفق به دریافت جایزه نوبل شد. وی در مطالعاتش به روانشناسی و روانکاوی روی حیوانات می‌پرداخت. وی قانون بازتاب شرطی را مورد عادات و رفتار انسان ارائه داد. البته بشر عقل و تفکر را در طول زمان جانشین بازتاب شرطی و تجربه‌های ناشی از واکنشهای افراد کرده است.

هیپنوتیزم در آمریکا
در سال 1958 پدیده‌های هیپنوتیزم در انجمن روانپزشکی آمریکا رسمیت یافت و روانپزشکان شرایط و موارد استفاده آنرا تعیین کردند. مجلات تخصصی مختلفی در آمریکا اخبار و تازه‌های هیپنوتیزم را دنبال می‌کنند. استقبال و علاقه‌مندی پزشکان سبب گسترش این علم در آمریکا شده تا جایی که دو انجمن ملی تخصصی با کادر تخصصی خود تحقیقات و فناوریهای جدید این علم را پی‌گیری می‌کنند.

چکیده مطلب
تکامل و درخشش هیپنوتیزم در عصر حاضر بر پایه نظریات دانشمندانی چون مسمر با نظریه مغناطیس حیوانی ، برید با نظریه چشم دوختن به نقطه نورانی و کوئه با نظرئه اثرات تلقین به نفس قرار دارد. از سال 1950 به بعد هیپنوتیزم در محافل علمی و دانشگاهی با گستردگی وسیعی دنبال می‌شود که کاربردهای ویژه‌ای را در درمان بیماریها دارد. برخی کشورهای جهان از جمله آمریکا ، روسیه ، کانادا و ... علم هیپنوتیزم را با فیزیولوژی ، روانشناسی ، روانکاوی و پزشکی همردیف می‌دانند

بازی درمانی در آموزش مهارت ها

«بازی» به هر گونه فعالیت جسمی یا ذهنی هدف دار که به صورت فردی یا گروهی انجام پذیرد و موجب بروز نیازهای کودک شود، گفته می شود. بازی وسیله ی طبیعی کودک برای اظهار و بیان «خود » است. «آلفردآدلر» روانشناس معروف   می گوید: هرگز نباید به بازی به عنوان روشی برای وقت کشی نگاه کرد  و «گری لندرث» اظهار می دارد که: «بازی کردن برای کودک مساوی است با صحبت کردن برای یک بزرگسال، بازی و اسباب بازی، کلمات کودکان هستند». بازی ۵ ویژگی اساسی دارد: از درون برانگیخته می شود، آزادانه انتخاب می شود، لذت بخش است، واقعیت گریز است و بازیکنان به طور فعال در آن شرکت دارند. برای درک بیشتر دنیای کودکان می باید آنها را در هنگام بازی  مورد مشاهده قرار داد. بازی برای کودکان همانند کلام برای بزرگسالان است.

ادامه مطلب ...

جامعه ما و خشونت خانگی

مقدمه
دردوردست­ها سراغش را نگیریم، همین نزدیکی­هاست؛ بخشی از وجود ما، آن­چنان با رفتارهای خشونت آمیز عجین گشته است که هر یک از ما لااقل برای یک بار هم که شده با شعله­ور شدن آتش خشم و تند شدن ضربآهنگ­های قلبمان آشنائیم. کافیست این بخش پنهان (به قول برخی صاحب نظران غریزه خشم) مجال یابد و به دنبال فکری نابجا و غیرمنطقی تحریک شود، آن­گاه به سادگی لحظات شادی و امید را به تلخی و یأس، اضطراب، فروپاشی ، تهدید و تحقیر مبدل می­سازد.
در دنیایی که ما زندگی می­کنیم، اگر چه خوشبختانه هنوز برای بیشتر ما "خانه و خانواده" محل امن ومطمئنی برای آرمیدن و تجدید قوای از دست رفته به شمار می­آید و خانه پناهگاهیست برای در امان ماندن از خشونت­های ناشناخته و شناخته شده اجتماعی، اما متأسفانه هنوز کم نیستند، "زنان و کودکانی" که نه تنها خانه خویش را امن نمی­بینند، بلکه بی­رحم­ترین کلمات تحقیرآمیز را در آنجاهر روز و هرشب یا شنیده اند ویا می شنوند. و در خلال عمر خویش یا قربانی خشونت­ واقع می شوند و یا شاهد درگیری­ و نزاع­ پر سر و صدای والدین­شان بوده­اند. از این­رو با توجه به پژوهش­های عمیقی که در این خصوص صورت گرفته، آشکار شده است، فرد قربانی و شاهد خشونت هر دو به یک اندازه از خشونت خانگی آسیب دیده و هر دو گروه احتمال بسیار زیادی دارد که بعنوان رفتارهایی آموخته شده، در آینده برای مواجه با ناملایمات و اختلافات بین فردی، به یک اندازه از این قبیل رفتارها استفاده کنند و از این طریق دیر یا زود چنین "میراث شومی" را نسل به نسل به آینده­گان انتقال دهند.
لازم به یادآوری است، اگرچه در حال حاضر،هنوز تا رسیدن به "صلح" درونی و واقعی،
فاصله­ای غم­انگیز فراروی ماست و سایه و استیلای بدخیم خشونت و پرخاشگری در جای جای جهان ما هر روز چهره ی زشت و بی رحم خود را نمایان تراز پیش به رخ تحمل و تساهل ،برباری و درایت می کشد ، اما هرگز نمی­بایست فراموش کنیم که، خشونت و پرخاشگری رفتاریست "اکتسابی و آموخته شده" و از سر بی­توجهی به جایگزینی رفتارهای انسانی و همدلانه، و یادگیری روش­های برقراری ارتباط مؤثر وشیوه­های کارآمد "حل مسئله" تکرار می­شود.
امروزه بسیاری از ما می­دانیم که طرفداران شاخه­ای از روانشناسی تحلیل­گرا به نام "روانشناسی تحلیل رفتار متقابل یا همان  TA " بر این باورند که از چهار وضعیت تربیتی زیر به نام­های :
1-       من خوبم     توخوب نیستی
2-       من خوب نیستم   تو خوبی   
3-       من خوب نیستم    تو خوب نیستی
4-       من خوبم    تو خوبی
سه وضعیت نخست آن، نتیجه تربیتی غلط و ناکارآمد(پاتولوژیک) است که به ترتیب موجب تربیت افرادی خودخواه و خودپسند برای وضعیت (1) ، افرادی ترسو، خجالتی، قربانی، سلطه­پذیر ودنباله رو برای وضعیت (2)، افراد بی­رحم، بی وجدان، دارای رفتارهای بزهکارانه وآسیب­زا، هم به خود و هم به دیگران در نتیجه وضعیت (3) و درنهایت انسان­هایی فهیم و با قدرت درک حضور دیگری، علاقه­مند به رفتارهایی در چارچوب احترام متقابل،
مسئولیت­پذیری و ... ماحصل وضعیت آخری می­باشد. و شاید ذکر همین نکته در این جا جالب باشد که بدانیم، بسیاری از طرفداران اخیر روانشناسی تحلیل رفتار متقابل بر این باورند که داشتن وضعیت چهارم – من خوبم    تو خوبی – در اصل وضعیت اولی است که ما با آن متولد می­شویم و به­تدریج این خانه و مدرسه و اجتماع است که یکی از سه حالت پاتولوژیک را به ما می­آموزند.
تعریف خشونت
خشونت،رفتاری است که با هدف آسیب رساندن به دیگری، به­گونه­های جسمی، روانی، تحمیل محدودیت­های مالی، ممانعت از پیشرفت­های شغلی و ارتقای توانایی­های فردی، بی­اعتنایی به دیگری – درصورتی­که می­دانیم او به توجه و حمایت ما نیازمند است – و ... گفته می­شود.
در این تعریف دقت کنیم که "نیت" موضوع بسیار مهمی است، چراکه اگر فردی در خیابان، در تصادفی با اتومبیل موجب مرگ کسی شود، این رفتار "خشونت­آمیز" نمی­باشد، ولی برعکس، چنانچه عاشق سینه چاکی بر سر سفره غذا، قاشقی را به طرف معشوقه خود پرتاب نماید، ولو هیچ­گونه آسیب جدی و یا حداقلی از آسیب را بهمراه نداشته باشد، این رفتار مصداق بارز " پرخاشگری و خشونت" می­باشد.
بیان مسئله
چند دهه­ایست، گروهی دیگر از روانشناسان به نام "روانشناسان شناختی" بر این باورند که خشونت و پرخاشگری، رفتاریست که درنتیجه " تفسیر و نگرش فرد " نسبت به رخدادهای طبیعی بروز می­کند، از این­رو، در کارگاه­های آموزش " مدیریت کنترل خشم" نخستین نکته­ای که سعی می­شود به علاقه­مندان مبحث مهارت­های زندگی، آموخته می­شود، همان درک این نکته به ظاهر ساده ولی عمیق است که " شما به هنگام عصبانیت و خشم در موقعیتی خاص به چه فکر می­کردید و یا چگونه می­اندیشید؟ " بی­شک پاسخ ما به این سؤال، بیانگر تفسیر و تحلیلی است که ما از آن رخداد خواهیم کرد. به عبارت دیگر "ارزیابی" فرد از حادثه، چگونگی واکنش­های او را در آینده، پیش بینی می­کند. برای درک ساده­تر این موضوع، بیائید به چند مثال از رفتارهای پرخاشگرانه توجه کنیم و ببینیم که دلیل فرد (بخوانید تفسیر فرد) برای ارتکاب به این قبیل رفتارها چیست:
-          او را کتک زدم، چون بی­ادبی کرد
-          او را هل داد، چون خیلی پررو شده بود
-          همسرم را با مشت درهم کوبیدم، چون دست خودم نبود
-          او را زدم، چون با رانندگی­اش می­خواست به من بفهماند که تو ارزشی نداری
همانطور که ملاحظه می­شود، تمام رفتارهای پرخاشگرانه بالا، پس از واژه توصیفی"چون" بروز می­باید، و این جمله یعنی نوع تفسیر و نگرش فرد به هر یک از رفتارهای قسمت اول. معمولاً افراد پرخاشگر در ذهن­شان همواره با مفاهیمی نظیر: بی­عدالتی، انصاف، اخلاقی سازی، کم تحملی ذاتی،مطلق اندیشی و ... دست به گریبانند. اما اگر فرد پرخاشگر می­­دانست که این مفاهیم تماماً ساخته و پرداخته ذهن ماست و مِلاک تشخیص و صحت و سقم آن، شیوه ارزیابی ماست و نه حقیقت و یا واقعیتی بیرون از ذهن، شاید اندکی با انعطاف بیشتری، رفتارهای خود و سایرین را تفسیر می­کرد.
در جایی می­خواندم ، پادشاهی متصلب الفکر، تختی داشت که آن را با جواهر آلاتی، تزئین ساخته بود واین پادشاه هر شب که بر روی این تخت می خوابید بسیار لذت می بردو اندازه و قد آن را بسیار می­پسندید.از قضا روزی از وزیر خود خواست که مردم شهر رایک به یک برروی این تخت بخواباند وبه هر کسی که اندازه ی این تخت بود، پاداشی اعطا فرماید و اگر نگون بختی بلندتر بود، اضافه ی آن قطع گردد و اگرکوتاه­تر بود، آن­قدر او را بکشند تا به اندازه "تخت" درآید.  
همانطور که شما نیز حدس می زنید ،در این حکایت ساده، حقیقتی ژرف و شگفت نهفته است، و آن این­که می­بایست دریابیم، ملاک درست  و اشتباه بودن پدیده هاو رفتارها، ما و شیوه ارزیابی ما نیست و نمی تواند باشد. به قول آندره ژید، نویسنده مشهور فرانسوی،" همیشه به آن­هایی که در جستجوی حقیقت­اند احترام بگذارید و از آن­هایی که "می­پندارند" حقیقت را یافته­اند، بهتر است پرهیز کنید".
شایع­ترین گونه­های خشونت
خشونت و پرخاشگری در یکی ازگونه های زیرقادر است ، تظاهر یابد:
1) خشونت­های جسمی: این نوع از خشونت در دو نوع آشکار و پنهان نمایان می­شود:
-          خشونت­های جسمی آشکار: نظیر گاز گرفتن، چنگ زدن، کتک کاری، سیلی زدن، کشیدن موی سر، لگد زدن، هل دادن و ...
-     خشونت­های جسمی پنهان: نظیر اخراج از خانه (به­ویژه در ساعات نامتعارف شب)، بهم کوبیدن در به گونه­ای که موجب وحشت و اضطراب گردد، بهم زدن سفره یا میز ناهارخوری، پرت و پاره کردن و یا شکستن اشیاء ... به ویژه هر نوع اشیایی که برای قربانی خشونت مهم باشد. مثل یادگاری­ها و یا پاره کردن آلبوم­های عکس، آینه شمعدان و ...
لازم به ذکر است پاره­ای از نظریه­پردازان، خشونت­های جنسی را در این گروه قرار می­دهند ولی به جهت اهمیت موضوع ترجیح داده شد که در طبقه­ای جداگانه به آن پرداخته شود.
2) تهدید و ارعاب: این نوع از خشونت در گستره ی وسیعی از رفتارهای زیر آشکار
می­گردد:
-          ترک خانه (خود و یا دیگری)، به اصطلاح سر زیر آب کردن به معنای می­روم و برنمی­گردم.
-          اذیت کودک.
-          تهدید به طلاق .
-          تهدید به خودکشی، دیگر کشی و یا حیوان کشی .
-          تماس­های مکرر با پلیس با نیت " آبروریزی و ارعاب".
-          برداشتن مدارک شخصی نظیر گذرنامه، شناسنامه، دفترچه درمانی، عقدنامه، دفترچه خاطرات، اسناد ملکی و ...
-     کنترل و نظارت­های آزاردهنده نظیر رفت و آمدهای اجتماعی، استفاده از تلفن، چک کردن تلفن شخصی، سرکشی­های نابهنگام و ناگهانی به خانه و یا اتاقی که شما در آنجا باشید.
3) خشونت­های جنسی :
-          اجبار به انجام هرگونه رفتارهای جنسی برخلاف میل شما.
-          اجبار به تماشا و یا شنیدن تصاویر، فیلم و یا هرگونه صدایی که بار جنسی داشته باشد.
-     عدم رعایت بهداشت جسمی به هنگام نزدیکی (به­ویژه برای آن گروه از بیمارانی که نزدیکی جنسی موجب انتقال بیماری آنان شود مثل ایدز، هپاتیت و ...).
-          کوتاهی در پیشگیری از بارداری درصورتی­که تمایلی برای بچه­درا شدن نباشد و زن مجبور شود به سقط جنین تن دهد.
4) خشونت مالی (تنگناهای مالی):
-          در تنگنا قرار دادن اعضای خانواده علیرغم توان مالی.
-          صرف و هزینه کردن درآمدهای خانوادگی برای اعضای خانواده پدری / مادری علیرغم نیاز و ضرورت آن.
-          صرف درآمدهای خانوادگی در امور اجتماعی به منظور جلب توجه و یا اهداف کاملاً فردی.
-          دخل و تصرف در دارایی­های همسر با زور نظیر مداخله در پس انداز و یا ارثیه همسر.
-          جلوگیری از استقلال مالی به منظور مجبور ساختن همسر به اطاعت و تسلیم.
5) ممانعت از رشد و پیشرفت­های آموزشی – اجتماعی :
-          اِعمال محدودیت در ادامه تحصیل.
-          محدود ساختن همسر در یادگیری مهارت­های اجتماعی و آموزشی.
-          مخالفت ورزی از کاریابی و یا ادامه ی شغل.
6) خشونت­های روانی:
-          توهین، دشنام، به­کارگیری کلمات رکیک و تحقرآمیز.
-          بداخلاقی و بهانه­گیری­های مداوم.
-          ایجاد احساس ترس و گناه.
-          منت گذاشتن برای امور مالی، خرجی خانه، نگهداری از شما و یا فرزندانتان.
-          ازدواج مجدد بدون رضایت شما.
-          عدم مسئولیت پذیری و نظم در رفت و آمدها و ملاقات­های مهم.
-          رفتارهای آمرانه و تحکم آمیز.
-          یادگیری با فرزندان برای تخریب دیگری.
-          بی­تفاوتی و سردی در رفتارهای فردی و اجتماعی.
-          پنهان­کاری در تصمیم­گیری­های مهم زندگی نظیر خرید و فروش خانه، مغازه، زمین و ...
-          امتناع از طلاق برخلاف میل شما.
-          اعلام محدودیت در دیدن فرزندان به هنگام طلاق و یا جدایی.
همانطور که ملاحظه شد، رایج­ترین نوع خشونت­های خانگی در گروه اخیر یعنی خشونت­های روانی دیده می­شود و این تنها بخش ناچیزی از نمونه­های خشونت­های روانی است.
از طرفی دریافته­ام که به گونۀ " تجربی" می­توان خشونت­های خانگی را در لایه­های
اقتصادی – اجتماعی خانواده­ها به دو گونه کلی نیز تقسیم کرد؛ خشونت­های کبود و قرمز و خشونت­های سفید. منظور از خشونت­های کبود و قرمز آن بخش از رفتارهائیست که اثری از خود به جای می­گذارند، و بیشتر بصورت فیزیکی بروز می­یابد ولی خشونت­های سفید آن بخش از خشونت­هایی را در برمی­گیرد که بصورت "روانی" بر فرد قربانی تحمیل می­شود و متأسفانه بدلیل نامری بودن آن، فرد قربانی نمی­تواند با نشان دادن آن به "پزشکی قانونی"، طول درمان و خسارتی را دریافت نماید و یا حتی موجب برانگیختن "احساس همدلی" در سایرین گردد. علاوه بر آن به نظر می­رسد که خشونت­های سفید بیشتر در طبقات فرادست اقتصادی – اجتماعی و خشونت­های کبود و قرمز بیشتر در طبقات فرودست شایع باشد. برای درک نمونه­ای از "خشونت­های سفید" به گوشه­ای از شرح حال مُراجعی اشاره می­کنم که چند ماه پیش در کلنیک برایم شرح می­داد که:
" چند سالی از ازدواج با همسرم می­گذرد، از همان ابتدا با خانوادۀ همسرم در یک ساختمان چهار طبقه زندگی مشترکمان را شروع کردیم. در ابتدا فکر می­کردم علت وابستگی همسرم به خانواده­اش، امری طبیعی است و بتدریج به اصطلاح، سرش به زندگی خودمان گرم می­شود. اما امروز که هشت سال از زندگی مشترکمان می­گذرد، هر شب همسرم وقتی ساعت 6 تا 7 عصر به خانه می­رسد، ابتدا یکی دو ساعتی را با مادرش می­گذراند و در اکثر اوقات بدلیل پذیرایی گرمی که از او می­شود، شامش(و یا بقول خودش ته بندی مختصری) را هم می­خورد و بعد از آن نیم ساعتی باید به خانۀ خواهرش برود و با بچۀ او بازی کند، سپس  یکی دو ساعتی هم با برادرش یابه تماشای فوتبال خواهند نشست ویا گاهی تخته­ای بازی می کنند، ساعت تقریباً 11 تا 12 شب است، که او خسته و کم انرژی بی اشتها به خانۀ خودمان می­رسد، و این وضع در هفته حداقل 4 تا 5 بار تکرار می­شود، و شامی سرد و خانه­ای ساکت برایم تکرار می­شود..."
علل خشونت خانگی :
شاید بتوان یکی از شایع­ترین علل خشونت خانگی را در "پنهان" نگه داشتن آن، به امید این­که روزی خود بخود کم خواهد شد و یا به اصطلاح سرعقل خواهد آمد، دانست. چراکه فرد پرخاشگر برای اجتناب از به­کارگیری این رفتار غیر انسانی نه تنها نیازمند آگاهی از پیامدها و آسیب­های آن است، بلکه می­بایست بطور جدی درصدد درمان و آموزش راهکارهایی جانشین نیز برآید. به هر حال در پی به شرح فهرست­وار برخی از این عوامل زمینه­ساز خواهیم پرداخت:
ü        تبعیض جنسی و ترویج هرگونه نابرابری برای زن و مرد.
ü    ترویج کم تحملی و عدم مدارا به هنگام مواجه با نقطه نظرات مخالف
(نقد ناپذیری).
ü        فقر و بیکاری.
ü        اختلافات روانی – شخصیتی (به­ویژه اختلال شخصیت ضد اجتماعی و پارانوئید).
ü    بی­توجهی به آثار مخرب و الگو سازی برنامه­های تلویزیونی خشن و پخش این برنامه­ها بدون اعلام هیچگونه محدودیت سنی در ساعات پربیننده شب.
ü        نشر و توزیع اخبار مربوط به "خشونت" در بخش حوادث روزنامه­ها، بدون نظر کارشناسی در خصوص آن.
ü        بدیهی ساختن "خشونت" ولو در حد جزئی آن نظیر بیان جملاتی مثل این­که حالا مگه چی –شده ، فقط یه لگد خوردی ....
خشونت­های خانگی وپیامدهای آن:
·          خودسوزی
·          خودکشی
·          دیگرکشی
·          پایین آمدن بهداشت جسمی و ورانی
·          طلاق
·          متارکه
·          بزهکاری
·          بروز پدیده ی جدید "شوهر کشی"
·          فرار از منزل
·          افت تحصیلی
·          ترویج فرهنگ خشونت­گرا
·          کاهش بهره وری
·          شکایت­های بدنی
·     و در نهایت بعنوان یکی از مهمترین پیامدهای تلخ خشونت می­توان به "کاهش عزت نفس و حرمت ذاتی" اشاره کرد که سنگ بنای هرگونه شکوفایی و بالندگی است و متأسفانه در افرادی­که مورد خشونت واقع می­شوند، علیرغم "اعتماد به نفس­های گاه مناسبی" که در برخی از فعالیت­های جبرانی بدست خواهند آورد، اما هنوز عزت نفس قربانیان خشونت، بخش آسیب­پذیر آن­ها خواهد بود.
 
درمان خشونت خانگی:
فراموش نباید کرد که درمان این قبیل از رفتارهای ناکارآمد، ناگهانی و دفعی که در یک شب و با تصمیم­گیری هیجانی رخ دهد، پایدار نخواهد بود، چراکه افراد پرخاشگر همواره سه مرحله زیر را تکرار می­کنند:
مرحله 1) احساس خشم و شکل گیری افکاری ناکارآمد نظیر این­که : رفتارش توهین به من است، رفتارش منصفانه نبود و ...
مرحله 2) بروز خشم و یا اقدام به خشونت
مرحله 3) ابراز پشیمانی ومهربانی بیش از حد
در واقع یکی از عمده نکات مهم، شخصیت افراد خشونت­گرا، دمدمی برخورد کردن آنان و زود بجوش آمدن و زود مهربان شدن آن­هاست، ونمی­بایست مهربانی برخاسته از ابراز عجز و ندامت رابامهربانی برخاسته از حس همدلی و درک حضور دیگری به منزله ی رشد و بالندگی معیارهای انسانی  برابر دانست. بااین حال برای کاهش این قبیل رفتارها می­توان به موارد زیر اشاره کرد:     -    ترویج فرهنگ مدارا و تحمل، و دوست داشتن کسانی­که حتی ممکن است با ما همفکر و هم ­تصمیم نباشند.
-   ترویج فرهنگ زندگی گرایی و شورخواهی در خانواده به جای بی­تفاوتی و یا با شکوه دانستن غم و مرگ اندیشی، چراکه بی­شک موجود آدمی، آ نجا که احترام به زندگی و صمیمیت را آموخته باشد، فرصت پرورش خشونت را به حداقل خواهد رساند.
-     آشنایی با " آموزش مهارت­های زندگی" برای تمامی سطوح جامعه
-       آشنا­سازی خانواده با روش­های کارآمد "حل مسئله"
-        آشناسازی والدین با پیامدهای عمیق خشونت بر کودکان – به­ویژه نظاره­گر بودن
-        افزایش درک و حساسیت نسبت به حضوردیگری به جای "خودنگری"و خود شیفتگی
-        آشنایی همسران با باورهای غیرمنطقی و تحریفات شناختی نظیر سیاه و سفید کردن زندگی و یا انتظار ذهن خوانی از جانب دیگری
-        آموزش اِبراز وجود به زنان و کودکان
-    در نهایت بیاموزیم که ما انسان­ها، اگر با یکدیگر تفاوت داریم، بخش مهمی از این تفاوت برگرفته از "یادگیری­های" ماست، پس راجع به یادگیری­هایمان می­توانیم با یکدیگر صحبت کنیم.

زنان انواع گوناگون خشونت را در سرتاسر چرخه‌ی زندگی خود تجربه می‌کنند. در دوره‌ی نوزادی، به دلیل متولد شدن در جامعه‌ای که بر دختران به اندازه‌ی پسران ارج نمی‌نهد، ممکن است کشته یا دچار سوء تغذیه شوند. به عنوان دختر ممکن است مورد سوء استفاده‌ی جنسی قرار گیرند. در بسیاری از جوامع، دختران پیش از آن که جسمشان کاملاً پرورده شود، مجبور به ازدواج و زایمان می‌شوند و در نتیجه ممکن است به آسیب‌های شدید بدنی گرفتار آیند. به عنوان زن و دختر ممکن است در معرض تجاوز به عنف، خشونت‌های خانگی و مزاحمت‌های جنسی قرار گیرند. معلوم شده است که خشونت در دوره‌ی بارداری یکی ازعلل عمده‌ی سقط شدن جنین یا به دنیا آمدن کودکانی است که کمبود وزن دارند. زنان نه تنها در مراحل مختلف زندگی طعم خشونت را می‌چشند، بلکه خشونت را بنا بر طبقه، شغل، نژاد، دین یا سایر موقعیت‌هایشان به نحوهای گوناگون تجربه می‌کنند.

سازمان ملل متحد خشونت علیه زنان را این‌گونه تعریف می‌کند:

«اصطلاح خشونت علیه زنان به معنی هر عمل خشونت‌آمیزی است که بر اختلاف جنسیت مبتنی باشد و با آسیب یا رنج بدنی، جنسی یا روانی برای زنان بیانجامد یا احتمال منجر شدن آن به این نوع آسیب‌ها و رنج‌ها وجود داشته باشد. از جمله تهدید به این‌گونه اعمال، زورگویی یا محروم‌سازی خودسرانه از آزادی، خواه در ملاء عام روی دهد و خواه در زندگی خصوصی.»

خشونت علیه زنان را باید طوری استنباط کرد که موارد زیر را دربرگیرد اما محدود به این موارد هم نباشد.

الف) خشونت‌های بدنی، جنسی و روانی‌ای که در خانواده روی می‌دهند از جمله کتک زدن، سوء استفاده‌ی جنسی از فرزندان اناث خانواده، خشونت‌های مرتبط با جهیزیه، تجاوز جنسی در چارچوب زناشویی، بریدن بخشی از آلت تناسلی دختران و سایر رسم‌های زیان‌آور برای زنان، خشونت‌های غیرهمسرانه در ارتباط با سوء استفاده یا بهره‌کشی

ب) خشونت‌های بدنی، جنسی و روانی‌ای که در اجتماع عمومی روی می‌دهند از جمله تجاوز به عنف، سوءاستفاده جنسی، مزاحمت جنسی و ایجاد ارعاب در محیط کار در مؤسسه‌های آموزشی و در هر جای دیگر، خرید و فروش زنان به صورت قاچاق و روسپیگری اجباری

ج) خشونت‌های بدنی، جنسی و روانی‌ای که دولت مرتکب می‌شود یا از آن‌ها اغماض می‌کند، هرجا که روی دهند. (به بیان دیگر دولت باید مسئول خشونت‌هایی باشد که هم از اقداماتش و هم از خودداری‌اش در اقدام ناشی می‌شوند).

اگر بخواهیم طبقه‌بندی بالا را به عنوان انواع خشونت در نظر بگیریم لازم است به توضیح دقیق‌تر آن پرداخت:

خشونت‌های روانی: هر نوع ضرب و جرح و زد و خورد فیزیکی، شکنجه و قتل را شامل می‌شود. در ایران آمار زنان قربانی که از شوهران‌شان کتک خورده‌اند بسیار کم‌تر از آن هست که به طور واقع دیده می‌شود. فرهنگ، مسائل روانی و عوامل شخصیتی از جمله مواردی هستند که در گسترش پدیده‌ی فوق مؤثر هستند. طبق آمار ارائه شده از بین زنانی که به پزشکی قانونی مراجعه می‌کنند، اکثراً بین 30 تا 40 سال سن دارند و 98 درصد آن‌ها به دلیل اعمال خشونت علیه خانواده‌‌هایشان به پزشکی قانونی مراجعه کرده‌اند.

خشونت‌های جنسی: متداول‌ترین و مهم‌ترین نوع خشونت علیه زنان به شمار می‌رود و اثرات آن بسیار گسترده‌تر از انواع دیگر است. زنان در این نوع خشونت قربانیانی بی‌دفاع‌اند. چرا که گاهی این مسأله برای همیشه محرمانه باقی می‌ماند. از بین رفتن اعتماد به نفس، گوشه‌گیری از اجتماع و ایجاد روح بدبینی در زن بهای هنگفتی است که از بابت این آزارها می‌پردازد. خشونت جنسی به هرگونه رفتار غیراجتماعی اطلاق می‌شود که از لمس کردن تا تجاوز کردن را دربرمی‌گیرد.

خشونت روانی: بر اساس تحقیقات انجام شده بیش از نیمی از زنان کشور همواره در اضطراب به سر می‌برند که 50 درصد آن‌ها مبتلا به سردردهای عصبی و میگرن هستند. هم‌چنین سوءرفتار در یک سوم زنان باعث شده است تا آن‌ها بدون هیچ علاقه‌ای به زندگی مشترک خود ادامه دهند. نگاه زن به عنوان جنس دوم و به طور کلی هر رفتار خشونت‌آمیزی که شرافت، آبرو و اعتماد به نفس زن را خدشه‌دار کند، محدودیت‌های آزادی‌های مشروع این قشر در خانواده، ندادن حق تصمیم‌گیری به آن‌ها و... از جمله مصداق‌های خشونت روانی است. اکنون 72 درصد از زنان و دخترانی که به خاطر خشونت‌های روانی مجبور به ترک خانه می‌شوند بین 16 تا 25 سال سن دارندمیزان فرار دختران و زنان از منزل سالانه 23 تا 26 درصد افزایش دارد.البته انواع خشونت تنها این موارد مطرح شده نیست. در جامعه‌ای که مردان در آن به طور رسمی و یا غیررسمی به منابع اقتدار بیش‌تری دسترسی دارند امکان بروز خشونت اقتصادی وجود دارد. وقتی مردی که دارای اقتدار اقتصادی است، از طریق قطع پول و یا تهدید به قطع آن زن و فرزندان خود را وادار به انجام کارهایی می‌کند که با حقوق اساسی آن‌ها مغایر است می‌توان خشونت اقتصادی را مطرح کرد. از سویی علاوه بر قرار دادن افراد در مضیقه مالی، نظارت زیاد بر چگونگی هزینه کردن درآمد‌های زن و نظارت دائمی بر رفتارهای اقتصادی زنان و گرفتن درآمدهای شخصی زنان نیز در زمره‌ی خشونت اقتصادی قرار می‌گیرد.

زندگی نامه فروید






زیگموند فروید


فروید (همچون برخی دیگر از اندیشمندان جهان مدرن)، اصل و اساس بیوگرافی نویسی را نفی کرد و زیر سؤال برد تا از این دیدگاه نشان دهد که انسان فراتر از زندگی روزمره دارای انگیزه های درونی و پنهان است که پیش تر و مؤثرتر از عقلانیت عمل کرده و خاستگاه بسیاری از رفتارهای ماست.  

با این حال، باید توجه داشت که روانکاوی رابطه ای نزدیک با زندگی فروید دارد و تا حدودی شرح حال خود اوست. از این رو، به منظور درک بهتر این نظریه ارائه گزارشی از زندگی او امری بایسته است.


۱۸۵۶

در ششم ماه مه، «زیگموند فروید» ، نخستین فرزند «یاکوب فروید» (از سومین همسرش «آمالی ناتانسون» )، در شهر کوچک فرایبرگ واقع در موراویای شرقی متولد شد.

او از خانواده ای یهودی بود، اما هیچ وقت مناسک و مراسم دین یهود را بجا نمی آورد و پیرو هیچ مذهبی نبود. با این حال، به میراث فرهنگی اش افتخار می کرد و (به معنای غیر دینی) مفتخر بود که خود را یهودی معرفی کند.


۱۸۵۹

هنگامی که فروید سه ساله بود، پدرش که به تجارت پشم اشتغال داشت (به علت وخامت اوضاع اقتصادی برای آن حرفه) دچار مشکلات مالی شد و ناگزیر در جستجوی منبع دیگری از درآمد، خانواده ی خود را به لایپزیگ منتقل و یک سال بعد (یعنی در 1860) به وین مهاجرت کرد. جایی که فروید بخش عمده زندگانی خود را در آن گذراند.


خاطره ای از دوران کودکی

« من شاید ده دوازده ساله بودم که پدرم شروع کرد مرا با خود به پیاده روی بردن و آشکار کردن نظراتش درباره امور دنیایی که در آن زندگی می کنیم، در بین صحبت ها، او برای من داستانی گفت تا به من نشان دهد حال چقدر اوضاع نسبت به آنچه در روزگار او بوده است بهتر شده.

او گفت : هنگامی که جوان بودم شنبه روزی برای قدم زدن به خیابان های شهر زادگاه تو رفتم، لباس خوبی به تن داشتم، و کلاه پوستی نوی بر سرم بود. یک مسیحی به سمت من آمد و با یک ضربه کلاهم را در گل انداخت و نعره زد : جهود! از پیاده رو بیرون برو!

من پرسیدم : و شما چه کردید؟

آرام پاسخ داد : به خیابان رفتم و کلاهم را برداشتم.

این حرف تکانم داد : رفتاری عاری از قهرمانی از جانب آن مرد بزرگ و نیرومندی که دست آن پسر کوچک را گرفته بود.»


عکس او با پدرش یاکوب - ۱۸۶۴


۱۸۶۵

فروید نخستین آموزش ها را در خانه فراگرفت و در پاییز سال ۱۸۶۵ وارد یک مدرسه ی متوسطه خصوصی (در شهر لئوپولد) شد. او دانش آموزش یا استعداد و سخت کوش بود.

« در دوره (هفت ساله) دبیرستان همواره شاگرد اول کلاس خود بودم و از این روی موقعیتی ممتاز داشتم به نحوی که تقریبا هرگز از من امتحان نمی گرفتند.»

فروید در ۱۷ سالگی امتحانات نهایی را با نمره عالی گذراند و به عنوان فردی ممتاز فارغ التحصیل شد.

«مردی که بی چون و چرا محبوب و عزیز مادر بوده است در ساسر زندگی یک احساس غلبه و پیروزمندی با خود دارد، این یک احساس پیروزی است که غالبا موجب بروز پیروزی واقعی می شود.»


عکس او با مادرش آمالی - ۱۸۷۲


۱۸۷۳

فروید پس از اتمام تحصیلات متوسطه برای دوره پزشکی وارد دانشگاه وین شد.

او در ابتدا تمایل داشت که در (دانشگاه) به تحصیل حقوق بپردازد، اما تحت تأثیر یکی از آثار گوته به پزشکی روی آورد :

« (این خاطره را هرگز فراموش نمی کنم که) کمی قبل از پایان تحصیلات دبیرستانی در یک سخنرانی همگانی شرکت جسته بودم و طی آن نکات دقیق اثر و جاودانگی گوته (درباره طبیعت) به گوشم رسید و همین موضوع مرا مصمم ساخت که در دانشکده پزشکی نام نویسی کنم.»

به این ترتیب در دانشگاه به تحصیل طب پرداخت و دوره تخصصی تحصیلات خود را در رشته عصب شناسی به پایان رساند.

مواجه با گرایش های ضد یهودی (در دانشگاه)، این اثر را بر فروید گذاشت تا استقلال قضاوت خود را استوار کند :

« این برخوردهای اولیه من در دانشگاه نتیجه و ثمره مهم و ارزنده ای برای آینده به بار آورد، و آن این بود که خیلی زود با سرنوشت در اقلیت بودن، و قهر و عتاب یک اکثریت فشرده را تحمل کردن خو گرفتم. همین جریان سبب شد که در وجود من زمینه ی نوعی استقلال فکری در برابر افکار عمومی فراهم گردد.»

 

ساختار خاص خانواده (پرجمعیت) فروید و روابط خانوادگی درهم پیچیده آن (ترکیب مادی جوان و پدری پا به سن گذاشته و برادر ناتنی که حدودا هم سن مادرش بود)، بی تردید تأثیر بسیاری بر اندیشه های بعدب او داشت.


خانواده یاکوب (فروید) - ۱۸۷۸


۱۸۷۶-۸۲

فروید بین سال های ۱۸۷۶ و ۱۸۸۲ در مؤسسه فیزیولوژی وین زیر نظر پزشک مشهور ارنست بروک به پژوهش و مطالعه پرداخت. در آنجا بود که او با ژوزف بروئر (که در آن زمان یکی از موفقترین پزشکان وین بود) آشنایی پیدا کرد. این آغاز روابط دوستانه و مستحکمی بود که در آن بروئر سال ها به عنوان دوست بزرگتر و مشاور فروید باقی ماند. فروید درباره او می نویسد :

«بروئر مردی بود بی نهایت زیرک و فهمیده، روابط ما بزودی خیلی نزدیک و دوستانه شد به نحوی که او در شرایط دشوار زندگی آن روزیم نه تنها دوستی وفادار بلکه یاری مددکار گردید. پیشرفت و توسعه روانکاوی به قیمت از دست دادن دوستی او برایم تمام شد.»

بروئر و فروید کارشان را روی درمان بیماران هیستریک (و بخصوص اولین بیمارشان آنا اُ) متمرکز کردند. آنان سال ها بعد حاصل سافته های خود را در کتابی به نام «پژوهش هایی درباره هیستری» منتشر ساختند. خلاصه نظریه آنها درباره هیستری را می توان به این شرح خلاصه کرد : « افراد هیستریک اغلب از (به یاد آوردن) خاطرات خود رنج می برند.» - یکی از اساسی ترین اختلاف نظرهای آنها مربوط به اهمیت مسئله جنسی بود. بروئر تأکید فروید بر نقش قاطع مسئله جنسی در پیدایش روان رنجوری را رد کرد.


۱۸۸۱

فروید سرانجام به دریافت درجه دکترای پزشکی خود (در رشته عصب شناسی) نائل گردید. - به سبب علاقه بسیار به پژوهش و تحقیق در سایر رشته هایی که رابطه مستقیم با تحصیل در رشته پزشکی نداشت، اتمام تحصیلات او ۸ سال (یعنی ۳ سال بیش از آنچه متداول بود) طول کشید.

« رشته های مختلف پزشکی به معنی اخص کلمه غیر از روان پزشکی به هیچ وجه علاقه مرا به خود جلب نمی کرد. من تحصیلات پزشکی خود را با نهایت سهل انگاری و بی اعتنایی دنبال می کردم و فقط در سال ۱۸۸۱، یعنی با تأخیر زیاد به اخذ درجه دکترای پزشکی نائل آمدم.»

در واقع او بیشتر پژوهشگر بود تا دانشجو و خیلی به پزشک شدن فکر نمی کرد.


۱۸۸۲

فروید (در ماه ژوئن) با مارتا برنیز (از یک خانواده یهودی آلمانی که از نظر فرهنگی سرشناس بود)، نامزد کرد. دوران نامزدی آنها بیش از ۴ سال به درازا کشید، و نامزدش مارتا محرومیت های این دوره طولانی را دوستانه و با صداقت تحمل کرد.

« به راستی این فکر از پیش مرده ایست که بگویمد می شود زنان را عینا مانند مردان به مقابله و تلاش در عرصه هستی فرستاد.

به گمان من تمام اصلاحات در قانون و فرهنگ در برابر این واقعیت شکست خواهد خورد : مدتها قبل از دورانی که مرد بتواند مقامی برای خود در جامعه بدست آورد، طبیعت سرنوشت زن را در عرصه زیبایی، دلربایی و جذابیت تعیین کرده است.

قانون و آداب و رسوم باید بسیار چیزهایی را که از زنان دریغ شده به آنان باز پس دهد، ولی موقع و مقام زن همان خواهد بود که تعیین شده : در جوانی عزیزی دلبند و مورد پرستش، و در سال های کمال همسری محبوب و دوست داشتنی.»               نامه ی فروید به مارتا - نوامبر ۱۸۸۳



با نامزدش مارتا - ۱۸۸۴


۱۸۸۲-۵

فروید به دلیل رضایت بخش نبودن وضع مالی، ناگزیر کار پژوهش را در آزمایشگاه فیزیولوژی رها کرد و به مدت 3 سال در بیمارستان عمومی وین برای کسب تجربه به کارورزی پرداخت و در آناتومی و بیماری های عضوی نظام عصبی تا جایی که امکان داشت تخصص یافت.


۱۸۸۴-۷

فروید طی تحقیقات پزشکی خود به آزمایش و مطالعه در مورد اثرات (داروی) کوکائین پرداخت. او پس از پی بردن به اثر نشاط آور این ماده، شخصا آن را مصرف کرد و سخت طرفدار آثار درمانی اش شد، چندانکه مقاله ای درباره کوکائین نوشت و ضمن اشاره به کاربردهای گوناگون آن (به عنوان محرکی در مقابل خستگی بهبود دهنده افسردگی و درمان کننده اختلالات گوارشی)، مصرف کوکائین را به دوستان، همکاران و بیمارانش توصیه کرد!

او امیدوار بود که این داروی عجیبی که کشف کرده شهرت و اعتباری برایش فراهم سازد تا خانواهد خود را از مشکلات مالی برهاند. اما پژوهش های او درباره کوکائین ناتمام ماند و آنچه که می خواست تحقق نیافت :

« اگر من در همان اوان نوجوانی مشهور نشدم تقصیر آن متوجه نامزدم می شود. در گیر و دار این تحقیقات برایم این امکان دست داد تا به مسافرتی بروم و با نامزد خود که دو سال از او جدا مانده بودم ملاقات کنم، به همین سبب تحقیقات خود را درباره کوکائین با شتاب هرچه تمامتر پایان دادم. با این وصف از نامزدم که چنین فرصتی را از دستم ربود کینه ای در دل نگرفتم.»

سرانجام دوست دوران دانشجویی و همکار فروید، کارل کلر ادامه کار او را پی گرفت و موفق به کشف یکی از خواص مهم کوکائین، یعنی بی حسی موضعی گشت و به شهرت رسید. (او پی برد که اگر این دارو برای بی حس کردن چشم انسان بکار رود، عمل جراحی چشم را ممکن می سازد.)

طرفداری فروید از مصرف کوکائین سبب انتقادی شدید از او در سال های بعد شد.


۱۸۸۵-۶

فروید در بهار (سال ۱۸۸۵) به مقام استادی در آسیب شناسی اعصاب ارتقا یافت، - در همان سال درخواست او برای اعطای بورس پژوهشی مورد موافقت قرار گرفت و این امکان برای او فراهم شد تا به مدت 5 ماه (از اکتبر ۱۸۸۵ تا فوریه ۱۸۸۶) در بیمارستان سالپتریر پاریس (که مختص اختلالات عصبی بود)، زیر نظر عصب شناس مشهور، ژان مارتین شارکو به مطالعه بپردازد و استفاده او از هیپنوتیزم را در درمان مبتلایان به هیستری مشاهده کند. شارکو علائم هیستری را با هیپنوتیزم ایجاد و رفع می کرد.


۱۸۸۶

فروید پس از بازگشت از پاریس، در ماه آوریل در وین مطب خصوصی دایر کرد و به عنوان متخصص بالینی اعصاب به کار طبابت پرداخت، و در ماه سپتامبر سرانجام با نامزد خود ازدواج کرد.


۱۸۸۷

نخستین فرزند فروید و مارتا برنیز، ماتیلده در ماه اکتبر به دنیا آمد.

در طی سال های بعد آنها صاحب 5 فرزند دیگر هم شدند، ۳ پسر و ۲ دهتر که نام های آنها عبارتند از :

- (۱۸۸۹) ژان مارتین / (۱۸۹۱) اولیور / (۱۸۹۲) ارنست.

- (۱۸۹۳) سوفی / «آنا» (تنها فرزند فروید که روانکاو شد.)



خانواده فروید - ۱۹۸۹


دوست و همکار نزدیک فروید، بروئر، او را با ویلهلم فلیس (پزشک برلینی که برای شرکت در یک کنفرانس پزشکی به وین آمده بود)، آشنا کرد. او با نگاهی فیزیولوژیکی بسیار بیشتر از بروئر برای مسئله جنسی اهمیت قائل بود.

بتدریج رابطه ژرف و صمیمانه ای بین این دو ایجاد شد. آنها در طی مکاتبات خود تبادل آراء بسیاری با هم داشتند. نامه های فروید به فلیس (که گردآوری شده) مهمترین منبع برای درک پیدایش و رشد روانکاوی در مراحل نخستین آن است.

فلیس مشاور و دوستی نافع برای فروید بود و نقشی بسزا در بالندگی اندیشه های او داشت، با این وجود در سال ۱۹۰۱ این پیوند دوستی چندین ساله در پی خودپایی روزافزون فروید و انتقادات فلیس از روش او (و همچنین برخی از عقاید عجیب فلیس) از هم گسست.


۱۸۸۹

فروید در ابتدای کارش (به عنوان آسیب شناس اعصاب) برای درمان بیماران (روان رنجور) از شیو های رایج و معمول (در آن زمان) مانند ماساژ، هیدروتراپی (آب درمانی) و الکتروتراپی (تحریک الکتریکی) استفاده کرد. اما این روش ها چندان مؤثر نبودند، بنابراین او کار خود را (از اواخر ۱۸۸۷) بر روش (درمانی) هیپنوتیزم متمرکز، و برای کسب مهارت در این فن (در ۱۸۸۹) به ننسی که در آن زمان پایگاه روان درمانی پویا بود مسافرت کرد :

« به منظور تکمیل معلومات و تجربیات خود در فن هیپنوتیزم در تابستان ۱۸۸۹ سفری به ننسی کردم و چند هفته ای در آن شهر ماندم. در آنجا لایبول پیرمرد و جذاب را حین درمان زنان و کودکان مستمند و بی چیز طبقه کارگر دیدم . شاهد تجربیات شگفت آور برنهایم در بیمارستان بودم و در همانجا بود که به وجود پدیده های روانی نیرومندی که تا کنون از دیدگان آدمیان مخفی مانده است پی بردم.»

اما او بتدریج هیپنوتیزم را کنار گذاشت و با این باور که بیمار هر آنچه را که از نظر آسیب شناختی مهم است نگاهداشته و فقط باید (با تلقین) او را واداشت که آنچه را لازم است به یاد آورد، روشی را ابداع کرد که در آن با دستش بر پیشانی بیمار (ی که دراز کشیده است) فشار می آورد تا او هر خاطره ای را که به ذهنش می آمد، بیان کند.

فروید بعدها این شیوه را هم رها کرد و روش تداعی آزاد را به کار گرفت.



۱۸۹۶

فروید برای اولین بار از اصطلاح روانکاوی برای توصیف روش جدید خود استفاده کرد.


کاناپه روانکاوی فروید - وین ۱۹۳۸


« تطبیق وسیع روانکاوی با فلسفه شوپنهاور که نه تنها از تقدم عواطف و اهمیت قاطع میل جنسی دفاع کرده، بلکه قدمی فراتر نهاده و مکانیسم واپس زدگی را حدس زده است، دلیل این است که من قبلا به نظرات او واقف بوده ام. من خیلی دیروقت به مطالعه آثار شوپنهاور پرداختم. از مطالعه آثار نیچه، فیلسوف دیگری که حدسیات و نظریاتش به طور شگفت انگیزی با نتایجی که روانکاوی با تحمیل رنج و مشقت زیاد کسب کرده است وفق می دهد، نیز به همین دلیل خودداری کرده ام. برای من موضوع تقدم و تأخر آنقدر مهم نبود، بلکه آنچه بیشتر اهمیت داشت این بود که نمی خواستم چیزی را بدون کلاحظه و تجربه شخصی بپذیرم.»

پدر فروید (در سن 81 سالگی) درگذشت.


۱۸۹۷

فروید مدتی پس از درگذشت پدرش، دوره ای از آشفتگی شدید درونی را تجربه کرد. (تا توانست بر دوگانگی احساساتش از مرگ پدر غلبه کند.)

او که شماری از مشکلات رنجوری را تجربه کرده بود، وضعیت خود را به عنوان نوروز اضطرابی تشخیص داد و شروع به روانکاوی خود نمود. -  فروید بخاطر دشواری ایفای نقش بیمار و درمانگر به طور همزمان، نمی توانست با تداعی آزاد خودش را روانکاوی کند، بنابراین رویاهای خود را مورد تحلیل قرار داد.

خودکاوی فروید تقریبا دو سال طول کشید. این خودکاوی، علاوه بر بهبود زندگی شخصی فروید به او امکان داد تا به میل جنسی در دوره کودکی ( و عقده ادیپ) و نقش بسیار مهم تجارب جنسی (سرکوب شده) در (علائم) روان رنجوی و معنای رویاها پی ببرد.

تحلیل شخصی فروید در تکامل روانکاوی بسیار با اهمیت و شالوده اصلی کتاب «تعبیر رویا» است.



۱۹۰۰

کتاب «تعبیر رویا» انتشار یافت.

این کتاب نظریه روانکاوی را به صورت پدیده ای نو به دنیا معرفی کرد و نخستین طرح نو، جامع و مستدل انسان نگری (روانکاوانه) را پیش نهاد. - فروید این اثر را کار عمده خود معرفی می کند.



۱۹۰۲

فروید در ماه مارس به مقام پروفسور افتخاری وین ارتقا یافت و از آن زمان به بعد با عنوان «پروفسور فروید» نامیده شد که هم از جهت نمادین و هم کار علمی برای او اهمیت داشت.

او در همان سال انجمن روانشناسی چهارشنبه را تأسیس کرد. این انجمن گروهی از طرفداران روانکاوی بودند که هر چهارشنبه در خانه فروید جمع می شدند تا درباره عقایدش با او بحث و تبادل نظر کنند.

این گروه کوچک بتدریج توسعه یافت تا سرانجام (در سال ۱۹۰۸) تبدیل به انجمن روانکاوی وین شد.



۱۹۰۶

یکی از شخصیت های مهمی که به گروه فروید پیوست، یونگ روانشناس برجسته سویسی بود.

بیشتر طرفداران فروید تا آن زمان وینی و یهودی بودند، از ایم رو، پیوستن یونگ به جنبش روانکاوی بسیار با اهمیت بود. (در غیر اینصورت ممکن بود گرایش یهود ستیزی مانع پیشرفت روانکاوی شود.)

یونگ در ابتدا پیرو مکتب فروید و دوست بسیار نزدیک او بود، آن قدر که فروید قصد داشت یونگ را جانشین خود در روانکاوی کند. اما بعدها رابطه شان بی مهر و راهشان از یکدیگر جدا شد.



۱۹۰۸

نخستین کنگره ی بین المللی روانکاوی در سالزبورگ برگزار شد.



۱۹۰۹

در ماه سپتامبر، استنلی هال رئیس دانشگاه کلارک (واقع در ماساچوست) از فروید دعوت کرد تا در مراسم جشن بیستمین سالگرد تأسیس دانشگاه سخنرانی کند. - او به همراه یونگ و ساندور فرنچزی به ایالات متحده امریکا رفت و یک رشته سخنرانی درباره روانکاوی ایراد کرد.

سخنرانی در دانشگاه کلارک، به عنوان اولین شناسایی رسمی محافل روان شناسی علمی از فروید، بسیار حائز اهمیت است.

او در این باره می نویسد :

«هنگامی که من از پله های ماساچوست بالا می رفتم تا در آنجا پنج سخنرانی خود را درباره روانکاوی ایراد کنم بخود می گفتم : «آیا خواب می بینم». از این پس دیگر روانکاوی زاده ی تخیلات هذیانی نبود، بلکه رشته گرانبهایی از واقعیت به شمار می آمد، و پس از بازگشت ما روانکاوی آن زمینه مساعد را در آمریکا از دست نداد، محبوبیت کم نظیری در میان مردم بدست آورد و بسیاری از روان پزشکان رسمی آن را به عنوان یک قسمت مهم از تعلیمات پزشکی پذیرفتند.»

« بی شک اقامت کوتاه من در امریکا باعث شد که بیش از پیش قدر خود را بدانم، زیرا در اروپا افکار عمومی مرا محکوم کرده بود و حال آنکه در این دنیای نو، برجسته ترین دانشمندان از من با آغوش باز استقبال می کردند و مرا هم طراز خود می شمردند.»


فروید در دانشگاه کلارک - ۱۹۰۹

(از چپ به راست)

نشسته : زیگموند فروید، استنلی هال، کارل یونگ

ایستاده : آبراهام بریل، ارنست جونز، ساندور فرنچزی


با وجودی که از فروید به خوبی استقبال شد، مورد احترام قرار گرفت و دکترای افتخاری دریافت کرد، ولی با برداشت نامطبوعی امریکا را ترک کرد و هرگز به آنجا باز نگشت!



۱۹۱۰

انجمن بین المللی روانکاوی در دومین کنگره روانکاوی که در نورونبرگ تشکیل شد، به سرپرستی یونگ تأسیس گردید.



۱۹۱۱-۱۴

اندکی بعد از تشکیل انجمن بین المللی روانکاوی، گسست هایی در جنبش روانکاوی ایجاد شد و اختلافات درونی در مکتب جدید همچون دیگر شکل های فعالیت جمعی بروز کرد. - شاگردان و همکاران فروید محفل او را ترک کرده و مکتبی از آن خود پایه گذاری می کردند.

آلفرد آدلر (که مخالف نظریه جنسی بود و انگیزش انسان را به عنوان کششی برای قدرت تلقی می کرد و در «روان شناسی فردی» خود بر یگانگی شخصیت و عوامل اجتماعی تأکید داشت)، در سال ۱۹۱۱ از ریاست انجمن روانکاوی وین استعفا داد و از گروه فروید جدا شد.

یونگ نیز مسیر متفاوتی را در پیش گرفت و در سال ۱۹۱۴ از ریاست انجمن بین المللی روانکاوی استعفا کرد. او درباره موضوع ذهن ناخودآگاه و اهمیت میل جنسی با فروید مخالفت کرد و «روانشناسی تحلیلی» خود را به وجود آورد.

از این جدایی ها و مخالفت های سرسختانه بیم آن می رفت که گسترش روانکاوی ازتداوم باز ایستد، اما دیری نگذشت که گذرا بودن خسران ناشی از این گسستگی معلوم شد. موفقیت کوتاه مدت آنان را به آسانی می توان توضیح داد : توده مردم حاضر بودند برای رهایی از فشار مقتضیات روانکاوی، هر راهی را که در برابرشان گشوده شود دنبال کنند.

فروید درباره ایجاد این دو جنبش انشعابی (در روانکاوی)، چنین می نویسد :

« این دو نهضت در آغاز خیلی خطرناک به نظر می آمدند و عده زیادی طرفدار پیدا کرده بودند. ولی این موفقیت زاده مایه علمی خود آنها نبود، بلکه از آنجا ناشی می شد که آنها از نظر عوام فریبی بی آنکه برای خود روانکاوی را نفی کنند نتایج ملاحظات آن را که برای عامه زننده و ناخوشایند بود کنار می گذاشتند، یونگ کوشش کرد بدون در نظر گرفتن تاریخچه زندگی بیماران درمان تحلیل را به صورت انتزاعی و جدا از شخصیت مریض درآورد و به این وسیله امیدوار بود که خود را از قید شناسایی میل جنسی در کودک، عقده ادیپ و لزوم تحلیل روانی کودکان برهاند.

آدلر خیلی بیش از یونگ از قافله پرت شد و اصولا اهمیت میل جنسی را دربست رد کرد و تمامی خصویات روانی، خلق و خو و بیماری های روحی را منحصرا به اراده قدرت نمایی افراد بشر و نیاز آنان به جبران حقارت ذاتی خود نسبت داد و بدین گونه همه کشفیات روانکاوی را به دور ریخت. با این وصف آنچه را که او به دور ریخته بود دوباره از راه دیگری وارد دستگاه من درآوردی او شد و «اعتراض نرها» ی او چیزی جز همان واپس زدگی نیست که به ناحق جنبه ی جنسی بخود گرفته است. انتقاداتی که علیه این دو «کافر» به عمل آمد بسیار ملایم بود. من به سهم خود هرچه کوشیدم که آدلر و یونگ نام نظریات خود را «روانکاوی» نگذارند نتیجه ای نگرفتم. اکنون پس از ده سال می توان نتیجه گرفت که این هر دو جریان از کنار روانکاوی گذشته اند بی آنکه بتوانند به آن دست یابند.»



۱۹۲۰

در ماه ژانویه، سوفی (دختر فروید) در سن ۲۷ سالگی در اثر ابتلا به آنفولانزای شدید درگذشت.

« اگر ما این حقیقت را، که استثنایی نمی شناسد، بپذیریم که هر چیز زنده ای به سبب دلایل درونی می میرد - یکبار دیکر به چیزی غیر ارگانیک تبدیل می شود - آنگاه ناگزیر می شویم که بگوییم :

«هدف تمام زندگی مرگ است»

و با نگاه به گذشته باید بگوییم که : چیزهای بیجان قبل از موجودات زنده وجود داشته اند.»

(فراسوی اصل لذت - بخش ۵)


با دخترش سوفی - ۱۹۱۳


۱۹۲۳

در ماه فوریه، اولین علائم سرطان دهان در فروید تشخیص داده شد.

او در ناحیه سقف دهان غده هایی سرطانی داشت که تا پایان عمر به ناچار متحمل بیش از ۳۰ عمل جراحی شد. در طول این مدت او این درد را با متانت تحمل کرد و هیچ گاه از کار و فعالیت دست نکشید.

فروید معمولا روزانه ۲۰ عدد سیگار برگ می کشید و بعد از تشخیص بیماری اش همچنان به کشیدن سیگار ادامه داد!



۱۹۳۰

فروید نویسنده ای چیره دست بود و شناخت زنده ای از ارزش ادبیات داشت. از این رو (در اوت سال ۱۹۳۰) شهر فرانکفورت جایزه ادبی گوته را به او اعطا کرد. این یگانه جایزه ای بود که او در طول حیاتش دریافت کرد.

مادر فروید درگذشت.



۱۹۳۳

پس از به قدرت رسیدن هیتلر (و مبارزه خشن حزب نازی برای ریشه کن ساختن روانکاوی)، در ماه مه کتاب های فروید در برابر ازدحام مردم برلین به آتش کشیده شد.

اظهار نظر فروید درباره این رویداد :

«چقدر داریم پیشرفت می کنیم! اگر در قرون وسطی می زیستم خودم را می سوزاندند، امروز به سوزاندن کتاب هایم قناعت می کنند.»


کتاب سوزانی که نازی ها راه انداختند - ۱۹۳۳


۱۹۳۶

فروید (در هشتادمین سال تولدش) به عنوان عضو افتخاری انجمن سلطنتی پزشکی بریتانیا برگزیده شد.


۱۹۳۸

در ماه مارس، آلمان اطریش را اشغال کرد و فروید مجبور به ترک کشورش شد.

او به یاری همکاری های بین المللی (به سبب دخالت سفیر آمریکا در فرانسه) توانست سرانجام (در ماه ژوئن) وین را به همراه همسر و دخترش آنا ترک کند و روزهای پایایی عمرش را در انگلستان بگذراند.

فروید در انگلستان به خوبی مورد استقبال قرار گرفت.

« روانکاوی بر پایه مطالعه خواب ها و سهولت روانی در مردم عادی و بر اساس عوارض روان نژندی، به این نتیجه رسیده است که :

انگیزه های ناشی از بدویت و توحش و شرارت آدمیزاد در هیچکس یکسره رخت بر نبسته است و همچنان به حالت سرکوفته به هستی ادامه می دهد و منتظر فرصت است که به فعالیت بیفتد.

روانکاوی همچنین به ما اموخته است که :

عقل ما ضعیف و قائم به غیر و بازیچه و آلت دست انگیزه ها و هیجان های ماست.

و اکنون نگاه کنید به آنچه زمان جنگ روی می دهد، به سنگدلی ها و ستمگری هایی که از متمدن ترین ملت ها صادر می شود، به داوری های مختلف این ملل درباره دروغ های خودشان، به تبهکاری هایشان و به تبهکاری های دشمنانشان، به از دست رفتن بصیرت و روشن بینی در همه و در همه جا.

وقتی این امور را در نظر بگیرید، ناگزیر باید اذعان کنید که در هر دو ادعا، حق به جانب روانکاوی بوده است.»


با دخترش آنا در راه تبعید - 1938

۱۹۳۹

واپسین سال های زندگی فروید بسیار سخت بود. عمل های جراحی خطرناک، آزارهای نژادی، جنگ جهانی و ظهور نازیسم سبب درد و رنج بسیار او شد.

فروید (مردی که از لحاظ جسمی و روحی رنج کشیده بود)، در بستر بیماری از پزشک خود درخواست اتانازی کرد و با تزریق دوز بالای مورفین، در ۲۳ سپتامبر (سه هفته بعد از اغاز جنگ جهانی دوم) چشم از جهان فروبست.

به خواست خودش جسدش سوزانده و خاکسترش در گلدانی یونانی که قطعه محبوب عتیقه هایش بود، به امانت گذاشته شد.

«هنگامی که به گذشته بر می گردم و نظری به وظیفه ای که انجام آن را در زندگی خود به عهده گرفته بودم می افکنم، با سربلندی می توانم بگویم که من بسیاری از راه های جدید را گشوده ام و گام های اولیه را برداشته ام که ممکن است در آینده افق تازه ای را در بابر نسل های بشری پدیدار سازد. ولی خود من نمی توانم پیش بینی کنم که گسترش میدان این افق تا چه اندازه خواهد بود.



به علت زیاد بودن و قابل توضیح بودن آثار فرید، این مورد رو برای پست های آینده می ذاریم.

دانلود مقاله در باره اعتیاد

دانلود رایگان مقاله اعتیاد در همایش 9 دیماه سال 1389 در دانشگاه بیرجند با عنوان

بررسی علل اعتیاد جوانان پسر در شهرستان بیرجند


برای دانلود بر روی لینک زیر کلیک کنید



دانلود رایگان مقاله

انواع روشهای برقراری ارتباط با کودکان

دیده می‌شود که والدین مختلف شیوه‌های متفاوتی را برای ارتباط کودکان خود بکار می‌برند. این شیوه های مختلف مطمئنا نتایج مختلفی را به بار می‌آورند و اینکه آیا ارتباط مناسبی هستند یا خیر ، قابل بحث می‌باشند. هر چند روشهای متعددی هر یک از والدین می‌توانند داشته باشند، اما همه آنها را در یک چهار دسته می‌توان طبقه بندی کرد. این دسته بندی بر اساس دو ویژگی مهم در ارتباط با کودک صورت می‌گیرد شامل محبت و قاطعیت.

تعریف قاطعیت

با توجه به معنای لغوی قاطعیت در ارتباط با کودک به معنی استواری و ثبات در رأی و نظر و غیره است. بطوری که با دلیل خاصی کاری انجام شود و ادامه پیدا کند و براحتی تغییر نکند. برخی والدین بسیار قاطع و برخی فاقد کمترین قاطعیت هستند.

تعریف محبت

همانطور که پیداست منظور از محبت همان پذیرش و صمیمیتی است که والدین در مقابل کودک از خود نشان می‌دهند. برخی از والدین بسیار صمیمی و برخی طرد کننده هستند.

انواع والدین بر حسب نحوه برخورد با کودکان

والدین را بر حسب اینکه چه میزانی از قاطعیت و محبت را در ارتباط با کودکان خود نشان می‌دهند می‌توان به چهار طبقه دسته بندی کرد.

والدین قاطع و محبت کننده

این دسته از والدین آنهایی هستند که قاطعیت در کلام و گفتار دارند. بدون دلیل کاری را انجام نمی‌دهند و وقتی دلیلی برای انجام کاری وجود داشته باشد با قاطعیت آن را انجام می‌دهند. یا برعکس ، اگر دلیلی منطقی وجود نداشته باشد با قاطعیت از انجام آن خودداری می‌کنند و تسلیم خواسته‌های کودک نمی‌شوند. آنها در عین قاطع بودن ، صمیمی و با محبت نیز هستند. به خواسته‌های کودک به صورت متعادل توجه دارند و از اینکه تمام خواسته‌های کودک را برای ساکت کردن او بپذیرند خودداری می‌کنند. فرزندان این والدین با اینکه محبت و صمیمیت زیادی از والدین خود دریافت می‌کنند لوس بار نمی‌آیند.

مثال: علی پسر 4 ساله است. او چند دقیقه پیش یک بستنی بزرگ خورده است. با اینحال یک بستنی دیگر از مادرش می‌خواهد. مادر احساس می‌کند که خوردن بستنی زیاد برای سلامتی او خوب نیست. بنابراین تقاضای او را با گفتن این جمله که عزیزم همین حالا بستنی خوردی ، فردا یکی دیگر برایت می‌خرم. علی پاهایش را به زمین می‌کوبد و بستنی می‌خواهد. مادر مجددا با همان لحن خوب و صمیمی برایش توضیح می‌دهد. علی قبول نمی‌کند و شروع به داد و بیداد می‌کند. مادر با حفظ قاطعیت خود و تسلیم نشدن در مقابل علی ناراحتی خود را یک اخم کوچک در چهره نشان می‌دهد. علاوه بر این علی قبلا هم یاد گرفته است که با این شیوه‌ها نمی‌تواند نظر مادر را تغییر دهد. از او می‌پرسد: فردا برایم می‌خری؟

چنین مادرانی کار تربیت کودک را با محبت و پذیرش جلو می‌برند و از تنبیه بدنی خودداری می‌کنند. و از شیوه‌هایی مثل قطع کوتاه محبت (مثل اخم ، مثل نگاه تنبیه آمیز) برای تنبیه استفاده می‌کنند. همچنین روشهایی در طولانی مدتی تأثیرات خوبی روی رفتار کودک خواهند داشت.

والدین قاطع طرد کننده

این دسته از والدین با وجود قاطعیت زیادی که دارند فاقد محبت و صمیمیت هستند. آنها در رفتار و گفتار خود چندان پذیرش و صمیمیتی از خود نشان نمی‌دهند. به عبارتی دیکتاتورمآب هستند، سختگیر و خشک و خشن می‌باشند. ممکن است از تنبیه‌های شدید هم استفاده کنند. کودکان این والدین نیز با اینکه یاد گرفته‌اند به هیچ طریق قادر به تغییر نظر والدین خود نخواهند شد، اما همیشه احساس خلاء عاطفی می‌کنند.

این کودکان یا مثل والدین خود طرد کننده و سرد و خشن بار می‌آیند یا شدیدا نیازمند محبت. چنین شیوه ارتباطی عواقب وخیمی برای کودک می‌تواند داشته باشد. چنین کودکانی اختیار ، عزت نفس و اعتماد به نفس کافی ندارند. در مثال فوق مادر قاطع و طرد کننده بودن اینکه توضیحی برای کودک بدهد از تسلیم شدن در مقابل او خودداری می‌کند و از تنبیه استفاده می‌کند.

والدین با محبت فاقد قاطعیت

این والدین شاید به همان اندازه والدین قاطع با محبت به کودکان خود محبت می کنند اما قاطعیت کافی ندارند. بطوری که با کوچکترین اصرار و پافشاری تسلیم کودک می‌شوند. رفتارهای خود را زود تغییر می‌دهند و شیوه تربیتی و ارتباطی ندارند. این کودکان یاد می‌گیرند که با کمی اصرار می‌توانند پدر یا مادر را راضی کند. در مثال فوق مادر با محبت و فاقد قاطعیت ممکن است با وجود عدم رضایت خود بستنی دوم و سوم را نیز برای کودک خود بخرد.

والدین فاقد قاطعیت طرد کننده

این دسته از والدین نه قاطعیت دارند نه محبت. معمولا کودکان را بحال خود می‌گذارند. بر شیوه‌های تربیتی پایبند نیستند. و بسیار سهل‌ گیر هستند. توجهی به نیازهای کودک چه جسمی و عاطفی ندارند و عمدتا به دنبال نیازها و خواسته‌های خود هستند. این کودکان یاد می‌گیرند روی والدین خود حساب نکنند. دارای آزادیهای مطلق هستند و سرخود بار می‌آیند.
کدام شیوه ارتباطی مناسبتر است؟

باید توجه داشته باشیم که قاطعیت و محبت و تعیین میزان آن در ارتباط با کودک اهمیت بسیار دارد. درجاتی از قاطعیت همراه با محبت برای ارتباط با کودک ضروریست. بطوری که سالمترین فرزندان را گروه والدین قاطع با محبت پرورش دهند. آنها اعتماد به نفس بالایی دارند و قدرت منطق و استدلال آنها در کنار تأمین شدن نیازهای عاطفی‌شان رشد پیدا می‌کند. آنها یاد می‌گیرند باید برخی خواسته‌ها را بنا به دلایلی به تأخیر انداخت. همچنین در کنار محبتی که از والدین خود دریافت می‌کند، می‌داند که قاطعیت پدر و مادر به معنی فقدان محبت آنها نسبت به او نیست.

توصیه‌های تربیتی برای ارتباط با کودک

  • اساسیترین بخش ارتباط با کودک از طریق زبان و گفتار است. در کنار اینکه سعی می‌کنیم توضیحات خود را در حد درک و توان کودک ارائه کنیم، از بکار بردن واژه‌ها و اصطلاحات و تلفظ کودکانه خودداری کنیم. کودک شیوه صحیح ارتباط زبانی را از پدر و مادر یاد می‌گیرد، بنابراین شیوه درست برقراری ارتباط زبانی را به او نشان دهیم.

  • از گول زدن و فریب دادن کودک بخاطر اینکه موقتا او را ساکت کرده باشیم یا بنا به دلایل دیگر خودداری کنیم. کودکان به زودی خواهند فهمید ما از همین شیوه‌ای استفاده می‌کنیم و این مسأله موجب خواهد شد اعتماد کافی بر ما نداشته باشند.

  • احساسات کودک را درک کنیم. کودکی که گریه می‌کند نیاز به درک شدن دارند. زمانی که کودک حس کند با او همدردی می‌شود، راحتتر آرام می‌گیرد تا زمانی که پدری به اجبار از وی می‌خواهد بس کند. مثال: کودکی شدیدا گریه می‌کند چون جوجه اردک او مرده است. پدر از او می‌پرسد: خیلی ناراحتی؟! کودک می‌گوید: بله. پدر دوباره می‌پرسد: خیلی اونو دوست داشتی؟ کودک کلی آرامتر می‌گوید: بله ، اون دوست من بود و پدر می گوید: آره خیلی بده آدم دوستش را از دست بده.

    در ارتباط فوق با دریافت همدردی پدر به سرعت آرام می‌گیرد. در صورتی که قبلا هم به همین شیوه عادت کرده باشد. پدر و مادرانی که اولین بار از این شیوه استفاده می‌کنند مراقب باشند که این رفتار برای کودک تازگی دارد و ممکن است منظور شما را خوب درک نکند و در حالیکه منتظر واکنشهای قبلی شماست رفتارهای دیگری از خود نشان دهد. در هر حال تداوم چنین شیوه کودک را به این مسأله عادت خواهد داد.

  • اگر می‌خواهید قاطعیت داشته باشید، این رفتار را در مقابل هر خواسته کودک نمی‌توان بکار برد. خواسته‌هایی را که شما دلایل منطقی برای رد آنها دارید با قاطعیت رد کنید. در غیر اینصورت اگر قرار است رفتاری را با اصرار کودک تسلیم شده و انجام دهید بدون اصرار او در همان مرحله اول خواستن انجام دهید.

  • همینطور اگر خواسته‌ای از کودک دارید و می‌خواهید حتما کودک آن را انجام دهد تا آخرین مرحله یعنی زمانی که او رفتار مورد نظر را انجام می‌دهد قاطع بمانید.
  • با کودکان خود زیاد صحبت کنید. این کار علاوه بر سرعت بخشیدن به رشد کلامی او رابطه مناسب و نزدیکی را بین شما و او ایجاد می کند.
  • روش ارتباطی توام با احترام با کودک در پیش بگیرید. به این طریق او خود را موجودی ارزشمند خواهد دانست و عزت نفس او رشد پیدا خواهد کرد.

  • انتظارات خود را متناسب با تواناییهای او در آوریم.
  • به او فرصت دهید صحبت کنید و دلایلش را توضیح دهد.
  • بازی بهترین موقعیت برای برقراری ارتباط با کودک است. ساعات زیادی را برای بازی با کودک اختصاص دهیم.
  • تنبیه را برای فرو نشاندن خشم و ناراحتی خود استفاده نکنیم. علاوه بر اینکه سعی می‌کنیم تنبیه‌ها بدنی نباشد آنها را به عنوان یک شیوه و با حفظ خونسردی خود بکار ببریم.

چطور کودک‌مان را از مکیدن انگشت باز داریم؟

زمانی که کودکان هنوز چند ماهه هستند، مکیدن انگشتشان با مزه به نظر می‌رسد
اما وقتی که به سن مهد کودک می‌رسند دیگر این کار اصلاً خوشایند نیست و تازه آن زمان است که نگران کودک‌مان می‌شویم. قیافه او در حالی که روی پاهای خودش ایستاده‌است و هنوز انگشتش را می‌مکد، برای‌مان عذاب‌آور است.
نگران نباشید. دانشمندان تخمین زده‌اند که بیش از 18 درصد کودکانی که بین 2 تا 6 سال سن دارند انگشت خود ـ که غالباً انگشت شست آنهاست ـ را می‌مکند.
اما چرا این اتفاق می‌افتد؟ ثابت شده که مکیدن انگشت، باعث آرام شدن کودک می‌شود و به‌همین خاطر وی این رفتار را همچنان ادامه می‌دهد.
تحقیقات همچنین حاکی از آن است که مکیدن انگشت اکثراً توسط کودکانی انجام می‌گیرد که در دوران نوپایی ساعات زیادی از روز را از مادرشان دور بوده‌اند.
این اتفاق در بین کودکانی که ماه‌های اولیه زندگی خود را در آغوش مادرشان طی کرده و تماس فیزیکی با او داشته‌اند، بسیار بسیار کم دیده می‌شود.
اکثر پزشکان توصیه می‌کنند تا زمانی که کودک خودش تصمیم به رها کردن این عمل نگرفته، والدین نباید وی را مجبور به این کار کنند.
به کودک اجازه دهید، خود به اشتباهش پی ببرد
ممکن است تذکر دادن به کودک در مورد مکیدن انگشتش کارساز باشد اما بهترین راه سپردن این مشکل به خود اوست.
اگر دوستانش در مهد کودک یا مدرسه یک بار او را در این حالت ببینند و مورد تمسخر او را قرار دهند کودک نا خوداگاه نسبت به این عمل اکراه پیدا می‌کند
.

اینکه کودک خودش به این نتیجه برسد، بسیار بهتر از آن است که شما وی را مجبور به این کار کنید.
برایش جایزه تعیین کنید
می‌توانید با او وارد بازی شوید. یک تقویم یک ماهه روی یخچال خود بگذارید و روزهایی که او را در حین این عمل ندیده‌اید را علامت‌گذاری کنید. در پایان ماه به‌خاطر پیشرفتش به او جایزه دهید.
روش معکوس/درمان با سختگیری
به کودک‌تان که در حال مکیدن انگشتانش است، بگویید که باید همه انگشتانش را بمکد و او را مجبور به این کار کنید و مطمئن باشید که او خیلی زود از این کار خسته می‌شود.
از او بپرسید که چرا این کار را می‌کند و مجبورش کنید تا پاسخ دهد. تنها مشکل این کار این است که وی یک پیشنهاد نادرست را از زبان والدینش خواهد شنید.
به کودک‌تان بگویید که می‌تواند در خلوت به این کار ادامه دهد
اگر کودک‌تان دیگر جلوی شما انگشتش را نمی‌مکد، آن را یک پیشرفت بدانید. او زمانی را که باید در تنهایی برای این کار اختصاص دهد را کوتاه می‌کند و این مدت کوتاه برای او کمتر ضرر دارد.
با او منفی برخورد نکنید
اگر در انجام این کار از خودش پیشرفت کمی نشان داد، او را سرزنش نکنید. احساس ناتوانی در وی خود باعث ادامه دادن این کار می شود.
مایع یادآوری به انگشتش بزنید
گرچه اکثر پزشکان این کار را بی‌رحمانه توصیف می‌کنند، اما زدن محلول‌های بد مزه به انگشت می‌تواند به کودک یادآوری کند که نباید انگشتش را در دهان فرو ببرد.
به یاد داشته باشید که این کار را برای تنبیه انجام ندهید و به او بگویید که این کار تنها برای فراموش کردن این عادت است.
به دست کردن دستکش روی انگشت هم می‌تواند به او این موضوع را گوشزد کند.
با مراحل آسان شروع کنید
در ابتدا از او بخواهید که در جمع دست از این کار بردارد و سپس برای مراحل سخت‌تر همچون زمان خواب پاداش بهتری در نظر بگیرید.
سرش داد نزنید
زمانی که متوجه شدید که او هنوز این کار را انجام می‌دهد، سرش داد نکشید. زیرا این کار او را بیشتر ناراحت می‌کند و این عمل در او تقویت می‌شود
صبر کنید
می‌دانید سر کودکانی که تا حتی 6 سالگی انگشت خود را می‌مکیده‌اند چه آمده‌است؟ آنها دیگر این کار را نمی‌کنند.
به گفته والدین آنها، بچه‌ها هر سال که می‌گذشته، به این کار رغبت کمتری نشان داده‌اند و کم‌کم آن را رها کرده‌اند و یا تنها در زمان‌های خاصی همچون تماشای تلویزیون، آن را ادامه داده‌اند.
هر چه سن بچه‌ها بالاتر می‌رود و در جمع دوستان خود قرار می‌گیرند، از ترس مسخره شدن توسط دوستان‌شان این کار را کمتر انجام می‌دهند تا کم‌کم از سر آنها می‌افتد.
مکیدن انگشت چقدر جدی است؟
مکیدن انگشت در کودکانی که سن بیشتری دارند، می‌تواند نشان استرس باشد. کودک ممکن است دچار ترس و یا ناراحتی بوده و این عمل را برای آرام کردن خود انجام دهد.

اگر احساس می‌کنید توقف کودک‌تان در این حالت، اوضاع روحی او را بدتر می‌کند، بگردید و ببینید مشکل اصلی کودک‌تان که ترس یا ناراحتی‌است، از کجا نشأت می‌گیرد.
اینکه پدر و مادرها با گذشتن سن کودک‌شان از مرز پنج سالگی، نگران این حرکت او می‌شوند، کاملاً طبیعی‌است. اجازه دهید تا کودک‌تان بفهمد که شما از این کار او ناراضی هستید.
حال اگر تا بعد از پنج سالگی این کار را رها نکرد چه ؟
تحقیقات نشان داده‌است که مکیدن انگشت باعث کج در آمدن دندان‌ها و حتی تأخیر در این مسئله می‌شود
.
این عمل همچنین ممکن است که باعث گشاد شدن دهان کودک شود و این احتمالات بستگی به ندارد که او چطور و از کدام جهت انگشتش را می‌مکد.
وقتی کودک به سن مدرسه رفتن رسید، این کار او در ملأ عام باعث مسخره‌شدنش می‌شود. بچه‌ها معمولاً تصور می‌کنند کودکانی که انگشت خود را می‌مکند، باهوش، خوشحال و زیبا نیستند و همین موضوع باعث می‌شود کودک‌تان این کار را جلوی دیگران انجام ندهد.
یکی دیگر از خطرات مکیدن انگشت احتمال چرکی شدن آن است. حتی ممکن است کودک‌تان پس از لمس کردن ماده‌ای سمی با فرو بردن انگشتش در دهان، آنررا خورده و مسموم شود.
برخی وسایل دندان پزشکی هم هستند که شما می‌توانید آنها را به کودکتان پیشنهاد کنید. اگر او آنها را بپذیرد، خیلی زود این عادت را فراموش می‌کند.
به یاد داشته باشید که تنها اگر منشأ این رفتار کودک‌تان را کشف کنید، می‌توانید این عادت را از سر او بیندازید


المیرا صدیقی: همشهری انلاین