عشق را همچون هدیه ای به دیگران اعطا کنید و به خود اجازه دهید تا هدیه ی دیگران را بپذیرید.
راز شکوفایی نیروهای واقعی و درونی خود این است که برای خود اهدافی را تعیین کنیم که به اندازه ی کافی مهیج بوده و منبع الهام در زندگی باشند.
یکی از بهترین راههای غنی سازی زندگی خود ' وسعت بخشیدن به گستره ی احساسات است.
اگر جنبه هایی از هویت شما ' برایتان ایجاد ناراحتی می کند ' چرا باید به آنها بچسبید؟
می توانیم خودمان را مجددا برای خودمان تعریف کنیم.
اولین قدم برای ایجاد تغییر آن است که ببینیم واقعا چه می خواهیم و در نتیجه هدفی را در نظر بگیریم و به سوی آن حرکت کنیم.
راز موفقیت آن است که بدانید چگونه از نیروهای رنج و نفرت استفاده کنید و نگذارید که این نیروها شما را در اختیار بگیرند . اگر چنین کنید ' بر رنج زندگی خود مسلط خواهد شد.در غیر این صورت زندگی بر شما مسلط خواهد شد.
اگر ارزشهای واقعی تان را نمی شناسید ' خود را برای رنج آماده کنید.
سر نوشت هر کس در لحظات تصمیم گیری شکل می گیرد. تصمیم هایی که امروز و هر روز گرفته می شوند ' وضع امروزی و سال های آتی را شکل می دهند.
تنها امنیت واقعی در زندگی ' دانستن این نکته است که بی تردید هر روز در حال پیشرفت هستید.لازم نیست نگران حفظ کیفیت زندگی خود باشید . تنها کافی است هر روز در پیشرفت آن بکوشید.
مطاله ی هر کتابی و حتی این متن ها یی که خوانده اید بی فایده خواهد بود و کلاسهای روانشناسی و هر کلاس دیگری که در آن شرکت کرده اید نیز ' حاصلی نخواهد داشت. مگر آنکه به دانسته ها و آموخته های خود عمل کنید.
فلسفه ی من این است که باید " غول را قبل از اینکه بزرگ شود ' از بین برد " لذا بهترین زمان برای پرداختن به هیجانات منفی ' زمانی است که احساس آنها را می کنید.
خوشرویی نشانه ی زیرکی است. زیرا هنگامی که احساس شادی شکل می گیرد این نشاط چندان قوی است که به دیگران نیز سرایت می کند و بهتر می توان هر نوع مشکلی را که بر سر راه است ' بر طرف ساخت.
هیولا را تا کوچک است نابود کنید.بهترین موقع برای کنترل احساسات منفی هنگامی است که آن احساس آغاز می شود.رها کردن الگوهای احساسی هنگامی که کاملا شکوفا شده اند ' بسیار مشکل خواهد بود.
تمام احساسات و عواطف ' از درون سر چشمه می گیرند و این خود انسان است که آنها را می آفریند.
به خاطر داشته باشید که هیچ چیز در زندگی معنا ندارد . مگر معنایی که شما به آن می دهید.
تجربه های خود را همچون فرش عظیمی در نظر بگیرید که می توان بر روی آن هر نقش و نگار دلخواهی را طراحی کرد.
باید به این نکته توجه داشت که داشتن جهت و هدف در زندگی ' مهم تر از دستاوردهای فردی است.
از جمله تعاریف موفقیت این است که باید به گونه ای زندگی کرد که بتوان احساس عمیقی از شادی و احساس اندکی از غم به دست آورد.
باور کنید که لیاقت به دست آوردن آنچه را که در جست و جویش هستید ' دارید
منبع وبلاگ اعتما د
نامه های زیادی در تاریخ ادبی و فرهنگی جهان مشهورند. نامه های عین القضات ، قائم مقام فراهانی و..... نامه های جبران خلیل جبران به ماری هنکسل و نامه های جواهر لعل نهرو به دخترش ایندیرا که هرکدام از یک دید ادبی ، تاریخی ، فلسفی یا عاشقانه شهره جهانی گشته اند. امشب برای چندمین بار یکی از نامه های مشهور جهان را خواندم. نامه چارلی چاپلین به دخترش ژرالدین. و بسیار لذت بردم. این نامه را چارلی چاپلین نابغه سینما در ژانویه سال 1963 به دخترش ژرالدین هنرپیشه سینما (که در فیلم به یاد ماندنی «دکتر ژیواگو» در کنار «عمر شریف» و «جولی کریستی» بازی زیبایی از خود ارایه داد) نوشته است. نامه ای که حرف های هر پدری برای دخترش می تواند باشد. زیبا و ساده.............. شما هم اگر نخوانده اید حتما بخوانید: دخترم، این جا شب است. یک شب نوئل، در قلعه کوچک من همه این سپاهیان بی سلاح خفته اند و برادر و خواهرت و حتی مادرت. به زحمت توانستم بی آنکه این پرندگان خقته را بیدار کنم ، خودم را به این اتاق کوچک نیمه روشن ، به این اتاق پیش از مرگ برسانم. من از تو بسی دورم، خیلی دور، اما چشمانم کور باد اگر یک لحظه تصویر تو را از چشم خانه من دور کنند. تصویر تو آنجا روی میز هم هست. تصویر تو اینجا روی قلب من نیز هست. اما تو کجایی؟ آنجا در پاریس افسونگر بر روی آن صحنه پر شکوه تاتر شانزه لیزه هنر نمایی می کنی! این را می دانم و چنان است که گویی در این سکوت شبانگاهی ، آهنگ قدم هایت را می شنوم و در آن ظلمات زمستانی ، برق ستارگان چشمانت را می بینم. شنیده ام نقش تو در این نمایش پر نور و پر شکوه ، نقش آن شاهدخت ایرانی ست که اسیر تاتارها شده است. شاهزاده خانم باش و بمان. ستاره باش و بدرخش، اما اگر قهقهه تحسین آمیز تماشاگران ، عطر مستی آور گل هایی که برایت فرستاده اند، تو را فرصت هوشیاری داد، در گوشه ای بنشین و نامه ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرادار. من پدر توهستم ژرالدین. من چارلی چاپلین هستم. وقتی بچه بودی شب های دراز بر بالینت نشستم و برایت قصه ها گفتم. قصه زیبای خفته در جنگل، قصه اژدهای بیدار در صحرا. خواب که به چشمانم می امد طغنه اش می زدم. و می گفتمش برو در رویای خفته ام. رویا می دیدم ژرالدین. رویای فردای تو. رویای امروز تو. دختری می دیدم پری روی ، فرشته ای می دیدم در آسمان که می رقصید و می شنیدم تماشاگران که می گفتند دختره را می بینی ؟! این دختر همان دلقک پیره! اسمش یادته؟چارلی؟ آره من چارلی هستم! من دلقک پیری بیش نیستم! امروز نوبت توست. من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم و تو در جامه حریر شاهزادگان می رقصی. این رقص ها و بیشتر از آن صدای کف زدن های تماشاگران گاه تو را به آسمان ها خواهد برد. برو! آنجا هم برو! اما گاهی نیز بر روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن. زندگی آن رقاصان دوره گرد کوچه های تاریک را که با شکم گرسنه می رقصند و با پاهایی که از بینوایی می لرزد. من یکی از اینان بودم ژرالدین! در آن شب ها، در آن شبهای افسانه ای کودکی که تو با لالایی قصه های من به خواب می رفتی، من باز بیدار می ماندم. در چهره تو می نگریستم. ضربان قلبت را می شمردم و از خود می پرسیدم :چارلی! آیا این بچه گربه تو را نخواهد شناخت؟ تو مرا نمی شناسی ژرالدین! در آن شب های دور ، قصه ها با تو گفتم، اما قصه خود را هرگز نگفتم. این داستانی شنیدنی ست. داستان آن دلقک گرسنه ای که در پست ترین محلات لندن آواز می خواند و می رقصید و صدقه جمع می کرد. این داستان من است. من طعم گرسنگی را چشیده ام. من درد بی خانمانی را کشیده ام. و از این ها بیشتر من رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زند ، اما سکه صدقه رهگذر خودخواهی ان را می خشکاند احساس کرده ام. با این همه من زنده ام و از زندگان پیش از آنکه بمیرند نباید حرفی زد. داستان من به کار تو نمی آید. از تو حرف بزنیم. به دنبال نام تو نام من هست، چاپلین! با همین نام چهل سال بیشتر، مردم روی زمین را خندانده ام و بیشتر از آنچه انها خندیده اند خود گریسته ام، ژرالدین! در دنیایی که تو زندگی می کنی ، تنها رقص و موسقی نیست. نیمه شب هنگامی که از سالن پر شکوه تاتر بیرو ن می آیی ، آن تحسین کنندگان ثروتمند را یکسره فراموش کن. اما حال آن راننده تاکسی که تو را به منزل می رساند بپرس. حال زنش را هم بپرس. و اگر زنش آبستن بود و اگر پولی هم برای خرید لباسهای بچه اش نداشت، پنهانی پولی در جیب شوهرش بگذار! به نماینده خودم در بانک پاریس دستور دادهام، فقط این نوع خرج های تو را بی چون و چرا قبول کند. اما برا ی خرج های دیگرت باید صورت حساب بفرستی. گاه به گاه با اتوبوس یا مترو شهر را بگرد. مردم را نگاه کن. زنان بیوه و کودکان یتیم را نگاه کن. و دست کم روزی یک بار با خود بگو:« من هم یکی از آنان هستم.» بله تو یکی از آنان هستی دخترم نه بیشتر! هنر پیش از آنکه دو بال پرواز به انسان بدهد ، اغلب دو پای او را نیز می شکند. وقتی به آنجا رسیدی که یک لحظه خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی، همان لحظه صحنه را ترک کن و با اولین تاکسی خودت را به حومه پاریس برسان. من آنجا را خوب می شناسم . از قرن ها پیش آنجا گهواره کولیان بوده است. در آنجا رقاصه هایی مثل خودت را خواهی دید. زیباتر از تو. چالاک تر از تو. و مغرور تر از تو. آنجا از نور کور کننده نور افکن های تاتر شانزه لیزه خبری نیست. نور افکن رقاصان کولی ، تنها نور ماه است. نگاه کن. خوب نگاه کن. آیا بهتر از تو نمی رقصند؟! اعتراف کن دخترم! همیشه کسی هست که بهتر از تو می رقصد. بهتر از تو می زند . و این را بدان که در خانواده چارلی ، هرگز کسی آن قدر گستاخ نبوده است که به یک کالسکه ران یا یک گدای کنار ورد سن ناسزایی بگوید . من خواهم مرد و تو خواهی زیست. امید من آن است که هرگز در فقر زندگی نکنی. همراه این نامه یک چک سفید برایت می فرستم. هر مبلغی که می خواهی بنویس و بگیر. اما همیشه وقتی دو فرانک خرج می کنی با خود بگو سومین سکه مال من نیست. این باید مال یک گمنامی باشد که امشب به یک فرانک نیاز دارد. جست و جویی لازم نیست این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی یافت. اگر از پول و سکه با تو حرف می زنم برای آن است که از نیروی فریب و افسون این بچه های شیطان ، خوب آگاهم. من زمانی دراز در سیرک می زیسته ام. و همیشه و هر لحظه به خاطر بنر بازانی که از ریسمانی بس نازک راه می روند نگران بوده ام. اما این حقیقت را با تو بگویم دخترم، مردمان روی زمین استوار، بیشتر از بند بازان روی ریسمان سقوط می کنند. شاید شبی درخشش گران بهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد. آن شب این الماس بر گردن همه می درخشد. اما اگر روزی دل به آفتاب چهره مردی بستی ، با او یک دل باش. به مادرت گفته ام در این باره برایت نامه ای بنویسد. او عشق را بهتر از من می شناسد. او برای تعریف یک دلی شایسته تر از من است. کار تو بس دشوار است. این را می دانم. به روی صحنه جز تکه ای حریر نازک چیزی بدن تو را نمی پوشاند. به خاطر هنر می توان عریان روی صحنه رفت. و پوشیده تر و پاکیزه تر بازگشت. اما هیچ کس و هیچ چیز دیگر در این دنیا نیست که شایسته آن باشد که دختری ، ناخن پای خود را به خاطر آن عریان کند. برهنگی بیماری عصر ماست. من پیر مردم و شاید حرف های خنده آور می زنم. اما به گمان من ، تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست می داری . بد نیست اگر اندیشه تو در این باره مال ده سال پیش باشد. مال دوران پوشیدگی . نترس ! این ده سال تو را پیر نخواهد کرد. به هر حال امیدوارم تو آخرین کسی باشی که تبعه جزیره لختی ها می شود. می دانم که پدران و فرزندان همیشه جنگ جاودانی بایکدیگر دارند. با اندیشه های من جنگ کن دخترم.من از کودکان مطیع خوشم نمی آید.با این همه پیش از آنکه اشک های منِ این نامه را تر کند می خواهم یک امید به خود بدهم. امشب شب نوئل است. شب معجزه است و امیدوارم معجزه ای رخ دهد تا تو آنچه را که من به راستی می خواستم بگویم دریافته باشی. چارلی دیگر پیر شده است. ژرالدین! دیر یا زود باید به جای آن جامه های رقص، روزی هم لباس عزا بپوشی و بر سر مزار من بیایی. من حاضر به زحمت تو نیستم. تنها گاهگاهی چهره خود را در آیینهای نگاه کن. آنجا مرا نیز خواهی دید. خون من در رگ های توست. و امیدوارم حتی آن زمان که خون در رگ های من می خشکد، چارلی را ، پدرت را، فراموش نکنی. من فرشته نبودم. اما تا آنجا که در توان من بود، تلاش کردم تا آدم باشم. تو نیز تلاش کن که حقیقتا آدم باشی. رویت را می بوسم. |
روزی مرد جوانی در میانه ی شهری ایستاد و ادعا کرد زیباترین قلب دنیا را دارد . جمعیت زیادی دور او را گرفته و به قلب سالم و بدون خدشه ی او نگاه می کرد ند و همه تصدیق می کردند . که قلب او براستی زیبا ترین و بی نقص ترین قلبی است که تا کنون دیده اند .
مرد جوان در کمال افتخار و با صدایی بلند تر از جمعیت به تعریف از قلب خود می پرداخت که ناگهان پیر مردی جلوتر از جمعیت آمده خطاب به مرد جوان گفت : اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست .
سکوتی بر قرار شد و مرد جوان به همراه جمعیت به قلب پیر مرد نگاه کردند . قلب او با قدرت تمام می تپید . اما پر از زخم بود .
قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تکه هایی جایگزین آن شده بود . اما آنها بدرستی جاهای خالی را پر نکرده بودند و گوشه هایی دندانه دندانه در قلب او دیده می شد . در بعضی نقاط قلب پیر مرد شیار های عمیقی وجود داشت که هیچ تکه ای آنها را پر نکرده بود .
مردم با نگاهی خیره به او می نگریستند و با خود فکر می کردند که این پیر مرد چطور ادعا می کند قلب زیبا تری دارد !!!!!
مرد جوان به قلب پیر مرد اشاره کرده خندید و گفت : << سر شوخی داری ؟ قلبت را با قلب من مقایسه کن ! قلب تو تنها مشتی زخم و خراش و بریدگی است ! >>
پیر مرد گفت : درست است . قلب تو سالم به نظر میرسد . اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نخواهم کرد .............تو نخواهی دانست که هر زخمی یادگار مهر کسی است که من بخشی از قلبم را جدا کرده ام و به او بخشیده ام . گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای آن تکه ی بخشیده شده . قرار داده ام . اما چون این دو عین هم نبوده اند . گوشه هایی دندانه دندانه بر قلبم دارم . آنها برایم بسیار عزیزند . چرا که یاد آور عشقی زیبا هستنند . بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده ام اما آنها چیزی از قلب خود را به من نداده اند !!!!!!!!
اینها همین شیارهای عمیق هستند . گر چه درد آوردند اما . باز یاد آور یک دلدادگیه من اند و من همه در این امیدم که آنها روزی باز گردند و این شیارهای عمیق را با قطعه ای که من در انتظارش بوده ام پر کند .و پس حال می بینی که زیبایی واقعی چیست ............!!!!
مرد جوان چند لحظه بی هیچ سخنی او را نظاره کرد . در حالیکه اشک از گو نه هایش سرازیر بود . سمت پیر مرد رفته از قلب جوان و سالم خود قطعه ای بیرون آورد و با دستانی لرزان . به پیر مرد تقدیم کرد . پیر مرد آنرا گرفت و در قلبش جای داد و او نیز بخشی از قلب پیر وزخمی خود را در جای زخم قلب مرد جوان قرار داد .
مرد جوان به قلبش نگریست . سالم نبود . اما او و جمعیت همگی اذعان داشتنند که از همیشه زیبا تر بود
سخن گفتن از مدیریت بدین معنا نیست که انسان چگونه بتواند یک اداره و یا سازمان مشخص را اداره نماید، بلکه مراد از مدیریت این است که ما چه قوانین را برای مدیریت داشته باشیم و چگونه بتوانیم در هر شرایط و زمان خود را به آن قوانین پایبند بدانیم و مدیریت خود مان را آنطور با قوانین جامعه مورد نظر هماهنگ کنیم که نه خود ما و نه جامعه از آن ضرر ببیند؟
در همهء تمدن های بشری این یک امر پذیرفته شده است که اداره کننده ء سالم، راستکار، راستگوی و پای بند به قانون را مردم می پسندند. همهء ادیان و مکتبهای بشری اصولی را در زمینه ای وضع کرده اند تا جامعه را بسوی خیر و فلاح بکشانند، این اشخاص هستند که قانون را زیر پای میگذازند، آنرا توجیه غلط میکنند و مورد استفادهء سوء قرار میدهند. بعبارت دیگر مشکل اصلی در نبود قانون نیست بلکه مشکل در عدم رعایت و تطبیق قانون است.
بدون شک قوانین در ذات خود برتری ها و بهتری های نسبت به یکدیگر دارند، اما در مجموع هیچ قانون انسانها را تشویق به ظلم و تجاوز به حق دیگران نمیکند . پس از دیدگاه شما یک مدیر موفق چه کسی است؟
مدیر موفق کسی است که:
1-مسئولیت پذیری در برابر کار ها ، فعالیتها و شکستها
2-تمایل براى بهبود انجام کارها و به کار گیری ابتکار عمل
3-قلمداد کردن کارها به عنوان سرگرمی لذت بخش نه به عنوان بارى بر دوش
4-برخورداری از توانایى کافى در زمان بندى مناسب براى انجام فعالیتها
5-توانایى انجام کارها در فشرده ترین زمان ممکن
6-درک و پذیرش منطقی شرایط و پشتکار فراوان برای انجام فعالیتها
7-اعتماد وافر نسبت به سایر افراد و مردم
8-انجام فعالیت به منظور دستیابى و تحقق موفقیت
9-فراگرفتن ابزارها و روشهاى تقویت حافظه
10-برخورداری از نیروی جسمانی و سلامت بدنی
11-داشتن دیدگاههای روشن و آشکار واندیشه ی نافذ و بینشی فراگیر
12-داشتن آرزوهایی هدفمند و قابل دستیابی و به عبارتی نزدیک به حقایق
13-انعطاف پذیری در عین استواری و پایداری در رسیدن به اهداف
14-میانه روی وپرهیزاز افراط و تفریط
15-برخورداری از شخصیت پایدار و غیر متزلزل
16-بردباری و صبر در حل مشکلات
17-خویشتن داری در جایگاهها و موقعیتهای سخت و برانگیزاننده
18-آرامش در برابر بحران
19-واقع بینی در برخورد با مسائل
20-رعایت اصول و موازینی ( ارزش ) چون نظم ، ترتیب و احترام به زمان بندیها
احترام به مقررات و آئیین نامه های سازمانی
21-یکسان نگری به حال و آینده (چرا که نبایستی این دو را فدای یکدیگر کرد)
22-قاطع بودن در تصمیم گیری و درگیر شک و تردید نگشتن
23-پایبندی به تصمیماتی که با اندیشه و مشاوره اتخاذ گردیده اند
24-روحیه هم کارى وهم بستگی در سیستم مدیریتى
25-داشتن روحیه انتقاد پذیر
26-سیستم مدیریتی هدف گراو واقع گرا.
27-گوش فرا دادن به صحبت ها و نظرات دیگران و احترام به آنها
حال شخصی که مدیریت یک اداره ویا مدرسه را بعهده دارد باید همهء صفات ممتاز را نسبت به سائرین باید داشته باشد، در این امر تنها خود پیامبر(ص) بعد از خداوند (ج) شارع دین و معصوم است، باقی همهء جانشینان ایشان از این امر مستثنی نیستند و باید در صفات ایمان، تقوی، دانش، عدالت، طهارت، راستی، وفا، شجاعت، همت، مدیریت، قاطعیت، فصاحت، بلاغت، حکمت، درایت، شناخت و... در آخر حتی در حسن صورت نسبت به همهء افراد جامعه برتر باشد.
برای تشخیص چنین شخصی چه چیزی لازم است وچگونه می توان ان را از دیگران تمییز داد؟این یک سؤال اساسی است. در جوامع عقب مانده که سطح دانش و بینش پایان است، حتی مردم در شناخت اصول و قوانین خود از آگاهی اندکی برخوردار نیستند این انتخاب خیلی مشکل است .
راه حل اینست که مردم با یک اخلاص و دید درست کسانی را از میان خود که به ایشان گمان نیک دارند انتخاب نمایند و آنهارا ملزم بسازند که از میان خود کسی را برای ادای این امر خطرناک و بسیار دشوار بر گزینند، این یگانه راهست .
اگر در انتخاب مردم صفات غیر از صفات در بالا ذکر شده، مثل قوم، قبیله، نژاد، زبان، پول و... مقصود و منوط بود اینجاست که از ابتداء ما به سوء مدیریت دچار میشویم، چون در یک بینش بسیار ابتدائی مدیر باید ارضای خاطر کسانی را که برایش بخاطر قوم، قبیله، نژاد، زبان، پول و... رأی داده اند نگاهدارد، در غیر این صورت بقایی خود را نا ممکن میداند.
هر چه اگر انتخاب به اساس شروط و ارزشهای خوب یاد شدهء قبلی باشد، چنین رئیسی هیچگاه ارزشهای مطرح نزد خود را بخاطر ارضای دیگران زیر پای نمیگذارد و در صورت بکار گرفتن عدالت اجتماعی حامیان بیشتر و صادقتر پیدا میکند . پس منتظر معرفی مدیران لایق باشید.... موفق باشید
21- ازدواج مثل اجرای یک نقشه جنگی است که اگر در آن فقط یک اشتباه صورت بگیرد جبرانش غیر ممکن خواهد بود. ( بورنز )
البته نه تو این دوره زمونه که ملت تا از هم سیر میشن، میرن دادگاه درخواست طلاق میدن!!!
22- ازدواجی که به خاطر پول صورت گیرد، برای پول هم از بین می رود. ( رولاند )
23- ازدواج همیشه به عشق پایان داده است . ( ناپلئون )
این نگاه واقعاً نگاه احمقانه ایست. البته خیلی ها این نگاه رو دارند. در اسلام که ازدواج تازه آغازه قدم گذاشتن در راه تعالی است. حتی تعالی عشق. بعضیها عشق رو به خاطر غیر رسمی بودنش و عدم تعهدش دوست دارن. عشقبازی به این سبک فقط باب میل مردان است و زنان نقش دستمال کاغذی رو توش بازی میکنند.
24- اگر کسی در انتخاب همسرش دقت نکند، دو نفر را بدبخت کرده است .
25- انتخاب پدر و مادر دست خود انسان نیست ، ولی می توانیم مادر شوهر و مادر زنمان را خودمان انتخاب کنیم . ( خانم پرل باک )
اینم نکته خیلی جالبیه. اگر همیشه آرزو داشتین که پدر و مادرتون شرایط ویژهای رو داشته باشن، میتونین اونها رو به عنوان یک معیار برای ازدواج قرار بدهید و فردی رو با اون معیارها انتخاب کنید. اگر پدر و مادرتون حرفتون رو نمیفهمند و زبان مشترک ندارین، حتماً در انتخاب همسر به خانوادهاش خوب شناخت پیدا کنید تا این نقیصه از زندگی شما رخت بر بندد.
26- با زنی ازدواج کنید که اگر " مرد " بود ، بهترین دوست شما می شد . ( بردون)
این هم نگاه جالبیه. یقیناً مرد به کسی که این خصوصیت را دارد سریعتر جذب میشود. ولی رفتار مردانه چندان در ادامه زندگی جذابیتی برای فرد ندارد. ولی کلاً جمله جالبیه.
27- با همسر خود مثل یک کتاب رفتار کنید و فصل های خسته کننده او را اصلاً نخوانید . ( سونی اسمارت)
البته از این جمله، جملات و جکهایی (رشتی و ترکی و ...) ساخته اند که بماند!!
ولی منظور رو گرفتین.
28- برای یک زندگی سعادتمندانه ، مرد باید " کر " باشد و زن " لال " . ( سروانتس )
نه اینکه زیر بار زور بروند، منظور اینه که اکثره مشکلات در اثر توجه زیاد به شنیدهها توسط مرد ، و زبان سرخ زنان بروز میکند. (تو رو خدا اینا رو درست برداشت کنین!!!)
29- ازدواج بیشتر از رفتن به جنگ " شجاعت " می خواهد. ( کریستین )
این و الآن بدجوری احساس میکنم!!!
30- تا یک سال بعد از ازدواج ، مرد و زن زشتی های یکدیگر را نمی بینند. ( اسمایلز )
خوب داغن! نمیفهمن!
11- دو نوع زن وجود دارد؛ با یکی ثروتمند می شوی و با دیگری فقیر. (ضرب المثل ایتالیایی)
برای من زیباترین مفهوم ها از این جمله در میآید، به شرطی که ثروت و ثروتمند را در تعالی و مناعت طبع ترجمه کنیم!
12- در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه کن و در موقع ازدواج درباره مادر عروس تحقیق کن . ( ضرب المثل آذربایجانی )
مثل همون ضربالمثل خودمونه!
13- برا ی یافتن زن می ارزد که یک کفش بیشتر پاره کنی . ( ضرب المثل چینی )
منظور احتمالاً تحقیق بیشتر است.
14- تاک را از خاک خوب و دختر را از مادر خوب و اصیل انتخاب کن . ( ضرب المثل چینی )
15- اگر خواستی اختیار شوهرت را در دست بگیری اختیار شکمش را در دست بگیر. ( ضرب المثل اسپانیایی)
اگه به کامنتهای مطلب بعدی برگردیم؛ روش خوبی را برای مطیع کردن مردان به خانوم دبیره داره یاد میده!!
16- اگر زنی خواست که تو به خاطر پول همسرش شوی با او ازدواج کن اما پولت را از او دور نگه دار . ( ضرب المثل ترکی )
مگه میشه؟
17- ازدواج مقدس ترین قراردادها محسوب می شود. (ماری آمپر)
18- ازدواج مثل یک هندوانه است که گاهی خوب می شود و گاهی هم بسیار بد. ( ضرب المثل اسپانیایی )
19- ازدواج ، زودش اشتباهی بزرگ و دیرش اشتباه بزرگتری است . ( ضرب المثل فرانسوی )
این خیلی قشنگ بود. دوستانی که میان اینجا و عارضه های ازدواج رو میبینن و ساده ترین کار رو انتخاب میکنن و صورت مساله رو پاک میکنن واقعاً این طرف قضیه رو هم باید ببینن. آهای آقا پسر های بالای 28 سال!!! شما دارین کمکم مرتکب اشتباه بزرگتر میشین. به طور تصاعدی هم این اشتباه بیشتر میشود.
و آهای دخترهای بالای 24 سال !!! کمکم داره بوی سرکه میاد!
20- ازدواج کردن وازدواج نکردن هر دو موجب پشیمانی است . ( سقراط )
این مطلب هم از سایت تبیان انتخاب شده.
لزوم مشاوره در ازدواج
میزان تحصیلات از عوامل مهم تشکیل دهنده شخصیت و بخصوص در ایران تعیین کننده وجهه اجتماعی است.
احتمالات زیر را می توان درباره میزان تحصیلات زن و شوهر در نظر گرفت:
1- مرد دارای تحصیلات عالی است؛ ولی زن دارای تحصیلات متوسط یا کمتر است.
2- مرد و زن هر دو دارای میزان تحصیلات یکسانی هستند.
3- زن دارای تحصیلات عالی و مرد از تحصیلات کمتری برخوردار است.
4- مرد دارای تحصیلات عالی و زن بی سواد است ، یا تحصیلات اندکی دارد.
در حالت 1 و 2 مشکلی ایجاد نمی شود؛ ولی در حالت 3 و4 غالباً زندگی زناشویی مواجه با ناسازگاری و در پاره ای موارد از هم پاشیده می شود. زنی که دارای تحصیلات عالی بوده، پزشک یا مهندس است، از نظر تفاهم با مردی که حداکثر تحصیلات ابتدایی دارد و مثلاً راننده یا لوله کش است تفاهم ندارد. مرد دنیا را به گونه ای می بیند و زن گونه ای دیگر . زن در مجالس و محافل، زمانی که شوهرش صحبت می کند و احتمالاً بیشتر کلمات را غلط ادا می نماید و یا مطالب ناخوشایندی را مطرح می نماید، احساس ناراحتی و حقارت می کند؛ و در نهایت زندگی برای هر دو تلخ خواهد شد.
در حالت دوم که مرد دارای تحصیلات عالی و زن بی سواد یا کم سواد است نیز همان وضعیت اول برای مرد وجود دارد. این حالت وقتی اتفاق می افتد که مرد در روستای خود در سن 18 تا 20 سالگی زمانی که در دبیرستان درس می خوانده با یکی از دختران بی سواد روستایی خود ازدواج کرده و صاحب فرزند نیز شده است. سپس با توجه به استعداد و آمادگی ذهنی که داشته به شهر آمده و تحصیلات خود را تا مراحل عالی ادامه داده است. در چنین زندگی نیز فضای شادی و مسرتی حاکم نخواهد بود.
لازم به یادآوری است که نوع تحصیلات مهم نیست. آنچه در ازدواج مهم است؛ سطح تحصیلات است. در عین حال چنانچه تحصیلات زن و شوهر در یک حوزه باشد؛ تفاهم زناشویی بیشتر خواهد بود. به عنوان مثال ازدواج یک پزشک با یک پرستار بیشتر موفق خواهد بود؛ تا ازدواج یک پزشک با یک مهندس. معذلک نوع تحصیل در موقعیت ازدواج در مقام مقایسه با سطح تحصیلات بسیار کم اهمیت است. اهمیت سطح تحصیلات در ازدواج به قدری است که چنانچه تفاوت زیاد باشد ، می توان گفت به ندرت سازگاری وجود خواهد داشت.
مشاوره در امر ازدواج در رابطه با عامل تحصیل
میزان تحصیلات عامل مهمی در زندگی زناشویی است. بنابراین در انتخاب همسر باید مورد توجه قرار گیرد. مشاوران در رابطه با عامل تحصیل در امر همسر گزینی باید مراجعان را به اهمیت موضوع توجه دهند و در موارد مختلف به شرح زیر عمل نمایند.
1- با توجه به فرهنگ ایرانی چنانچه مرد تحصیلات بیشتری داشته باشد ، در زندگی زناشویی مشکلی ایجاد نمی شود. معمولاً مردانی که تحصیلات عالی دارند ، میزان تحصیلات همسر خود را در سطح متوسطه ، در صورت هماهنگی سایر عوامل می پذیرند. بنابراین مشاوران در مورد مراجعان خود باید این نکته را مورد توجه قرار بدهند. مواردی دیده می شود که مرد با وجود داشتن تحصیلات عالی همسر خود را با تحصیلات متوسطه انتخاب می کند و مایل نیست که او تخصصی داشته باشد و خارج از خانه شاغل گردد. تمایلات دختر و پسر در مورد سطح تحصیل ، در مشاوره همسر گزینی باید مورد توجه قرار گیرد. ولی به هر حال پایینتر بودن سطح تحصیلات دختر در مقابل پسر غالباً مشکل اساسی ایجاد نمی نماید.
2- دختر دارای تحصیلات عالی و پسر دارای سواد اندک و یا تحصیلات در حدود متوسطه است. در این حالت ممکن است در زمان ازدواج به علت نکات مثبتی که در پسر وجود دارد ، پیوند زناشویی انجام گیرد؛ ولی این تفاوت احتمال دارد به تدریج به علل اشتغال اجتماعی زن و احساس برتری نسبت به شوهر و برعکس احساس حقارت شوهر در مقابل زن موجب اختلاف شود و زندگی شیرین زناشویی مبدل به کشمکش روانی و اخلاقی گردد. بنابراین مشاور باید عواقب بعدی این حالت را به پسر و دختر گوشزد کند و آنان را متوجه سازد که اختلاف سطح تحصیل بالاخره ممکن است زمینه ای برای اختلاف باشد و آنان باید در انتخاب همسر به این نکته توجه نمایند.
3- حالت دیگر آن است که زن یا شوهر پس از ازدواج درس خوانده و اختلاف سطح تحصیل ایجاد شده باشد و این امر موجب از هم گسیختن و یا به هم خوردن محیط گرم خانواده گردد. در این موارد مشاور باید شوهر را به زندگی پس از ازدواج مجدد و وضعیت زن اول و احیاناً فرزندان قبلی او توجه دهد و با مقایسه دو حالت عدم ازدواج و ازدواج دوم او را به نابسامانی های حالت دوم متوجه سازد. وانگهی زن را در جهت تطبیق دادن خود با شرایط زندگی جدید شوهر ترغیب نماید و بالاخره زوجین را در جهت این واقعیت که از هم گسیختگی زندگی آنان شرایط بهتری را ایجاد نمی نماید؛ آگاهی دهد.
4- حالت دیگر موردی است که زن پس از ازدواج تحصیلات عالی می نماید و به فکر جدایی و طلاق می افتد. در این حالت نیز مشاور باید با تشکیل جلسات مشاوره ای با زن و شوهر، به ویژه زن را متوجه زندگی بعد از طلاق و شوهر را در جهت هماهنگ ساختن خود با همسرش توصیه نماید.
5- دخترانی هستند با تحصیلات عالی که به علل مختلف با مردی کم سواد یا بی سواد ازدواج می کنند. در مورد این گونه دختران و بالعکس پسرانی با این حالت ، مشاور باید در انتخاب همسر، آنان را با اهداف ازدواج آشنا سازد و به آنان بینش دهد که هدف ازدواج نه ترحم و ثواب اخروی است و نه افکار غیر واقعی در جهت جلب رضایت والدین و یا حفظ موقعیت آنان. در این صورت مسلماً این گونه دختران و پسران تن به چنین ازدواج هایی نخواهند داد و در نتیجه با ناراحتی های بعد از ازدواج و یا با طلاق و از هم گسیختگی خانواده مواجه نخواهند شد.
البته اینها تنها نکاتی جهت پیشگیری از بروز مشکل است. سطح تحصیلات تنها یکی از هزاران عامل مهم و حیاتی در مقوله ازدواج میباشد.