مشاوره خانواده - مشاوره تحصیلی

استفاده از مطالب و محتوا با حفظ حقوق مولف و درج آدرس وبلاگ بلامانع است

مشاوره خانواده - مشاوره تحصیلی

استفاده از مطالب و محتوا با حفظ حقوق مولف و درج آدرس وبلاگ بلامانع است

نجات عشق

 

در جزیره ای زیبا تمام حواس ،زندگی می کردند :شادی غم،غرور ،

عشق،و...........

روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت .

همه ی ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند

اما عشق می خواست تا آخرین لحظه بماند چون اوعاشق جزیره بود

وقتی جزیره به داخل آب فرو می رفت ،عشق، از ثروت که با قایقی

 با شکوه جزیره را ترک می کرد کمک خواست و به او گفت آیا می توانم

با تو همسفر شوم

ثروت گفت نه من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگر جایی برای تو وجود ندارد پس عشق ،از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود

کمک خواست غرور گفت نه نمی توانم تو را با خودم ببرم چون تمام بدنت خیس

و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد

غم در نزدیکی ،عشق بود پس عشق به او گفت به من اجازه بده تا با

تو بیام غم با صدای حزن آلود گفت آه ،عشق،من خیلی ناراحتم و

احتیاج دارم تا تنها باشم

عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد اما او آن قدر

غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید

آب هر لحظه بالا و بالا تر می آمد  و عشق دیگر نا امید شده بودکه ناگهان

صدایی سالخورده گفت :بیا عشق من تو را خواهم برد عشق آنقدر خوشحال شده

بود که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع خود را داخل قایق

انداخت و جزیره را ترک کرد وقتی به خشکی رسید پیرمرد به راه خود رفت

و عشق تازه متوجه شد کسیکه جانش را نجات داده بود چه قدر بر گردنش حق دارد

عشق نزد علم که مشغول حل مساله ای روی شن های ساحل بود رفت و از او پرسید آن پیرمرد که بود عالم پاسخ داد زمان

عشق با تعجب پرسید زمان؟!!!

اما چرا او به من کمک کرد عالم لبخندی خردمندانه زد و گفت :زیرا تنها زمان

قادر به درک عظمت عشق است.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد